مینهو دستشو روی گردن هان جیسونگ گذاشت و سر جیسونگ رو محکم به دیوار چهار دیواری کوچیک جیسونگ زد خون از سر هان جیسونگ جاری شد و هان جیسونگ برای دومین بار و دقیقا به همون شکلی که در زندگی اولش زمین خورده بود و سرش گیج رفته بود بی هوش شد
چشمای جیسونگ بسته شد و افتاد زمین و پدرش انقد نگران شد که سریع دستور داد پزشک رو خبر کنن پزشک دربار سر جیسونگ رو بررسی کرد و لب زد
-ممکنه خون ریزی داخلی باشه در اون صورت هیچ راه نجاتی نیست ولی اگر خارجی باشه مشکلی نیست من دارو هاش رو بهش دادم و زخمش رو بستم و بخیه زدم امید داشته باشید چون ده درصد احتمال داره به هوش بیاد و اینکههنوز حرف دکتر تموم نشده بود که جیسونگ به هوش امد و با چشمای گرد همه جارو زیر نظر گرفت حتما به یه زندگی جدید سفر کرده بود چون این مکان اشنا نبود و جیسونگ تا حالا ندیده بودتش
دکتر با دهانی باز به جیسونگ زل زد بود رو به پدر جیسونگ کرد و گفت
-پسرتون قوی تر از این حرف ها است اربابپدر جیسونگ درحالی که با دستش سعی میکرد دهنش که باز مونده بود رو به حالت عادی برگردونه لب زد
-خودم میدونم!جیسونگ فکر میکرد یک زمان جدیده و یه شروع تازه تا اینکه سرش رو چرخوند و پدرش رو دید و همون باعث شد ناراحتی و غم توی وجودش رخنه کنه
ولی نمیتونست وقتی رو هدر بده باید اون دختره نینا رو سر جاش مینشوند چون همه ی این اتفاق ها که برای جیسونگ افتاد زیر سر این دختر بود و جیسونگ پیش زمینه ی قتلش رو فراهم کرده بود .
از روی تخت بلند شد و پدرش رو که به سمتش میومد نادیده گرفت و از اقامتگاه پدرش فرار کرد به سمت اقامتگاه خودش باید میرفت اونجا تا بتونه کمی به خودش برسه !
درسته! هان جیسونگ دوست داشت کنترل همه چیز رو به دست بگیره و صاحب همه چیز باشه جیسونگ حریص بود به یک چیز راضی نمیشد و باید هزاران هزار اشیاء یا شاید هم انسان ها قربانی خواسته هاش میشدن و دربرابرش سر خم میکردن.
اون دختره ی خودشیفته چیزی نبود که جلوی جیسونگ رو بگیره پس جیسونگ لبخندی زد و به راهش ادامه داد
فقط نمیدونست چرا خدمتکارا انقد عجیب نگاهش میکنن پس یک لحظه ایستاد و متوجه شد بالا تنه اش کاملا لخته و همون لحظه بود که گونه هاش رنگ گرفتن و دوید سمت اقامتگاه و دستاشو سپر بدنش کرد
قطعا اگه کمی بدنش زیبا تر بود این کارو نمیکرد فقط دیگه سیکس پک هاشو نداشت و به جاش یه استخوان لاغر بود! پس باید حسابی به بدن این یارو میرسید و یه مجسمه ی هنری ازش درست میکرد
این یکی از نقشه هاش بود ولی فعلا نقشه های دیگه اولویت بودن
درهای اقامتگاه رو انقد محکم باز کرد که خدمتکار ها به خودشون لرزیدن سمت جونگین رفت و یقه ی جونگین رو گرفت و داد زد
-یه لباس بده بهم-چشم ارباب !
خطاب به خدمتکارای دیگه گفت
-لباس ارباب رو بیاریدکمی گذشت و خدمتکارا با لباس زرد قناری وارد اتاق شدن
که باعث شد جیسونگ محکم توی سر خودش بکوبه و درد زیادی رو احساس کنه چون هنوز زخمش خوب نشده بود
-لعنتی این چه رنگیه!-ارباب لطفا همینارو بپوشید اگر میخوایید سرمانخورید
جیسونگ چشم غره ای به جونگین رفت
خدمتکارا لباس عجیب غریب رو تنش کردنجیسونگ از خدمتکار ها غذا خواست و براش اوردن
ولی جیسونگ شروع کرد ورزش کردن تا بعدش غذا بخوره و عضله هاش رو دوباره به دست بیاره.
جونگین متعجب به جیسونگ که ورزش میکرد خیره شد به نظر خیلی مصمم میومد
-ارباب غذاتون سرد میشهجیسونگ که اخرین شنای ست نهم رو رفته بود لب زد
-صبر کن یه ست دیگه برم میام
-چشم اربابهمون لحظه در اقامتگاه خیلی محکم باز شد و نینا داخل شد
نینا با دید هان جیسونگ متعجب شد
انتظار داشت اون توی زندان قصر باشه ولی الان اون رو توی اقامتگاهش صحیح سالم درحالی که شنا میرفت پیدا کرده بود.ولی جیسونگ ذره ای اهمیت به دختر نداد و شنا رفتنش رو ادامه داد
نینا عصبانی شد و موهای جیسونگ رو کشید ولی جیسونگ عصبانی بود و اگه یه کم دیگه درد احساس میکرد واقعا کل قصر رو اتیش میزد!
و کار اشتباهی که نینا کرد بیشتر کشیدن موهای جیسونگ بود
جیسونگ هم صبرش لبریز شده بود از یه دستش برای حفظ کردن حالت شنا رفتنش استفاده کرد و اون یکی دستشو روی دست دختر گذاشتو توی یه حرکت دخترو زمین زد طوری که صدای جیغش توی دربار پیچید و به گوش ادم اشتباهی خورد...پادشاه
جیسونگ واقعا براش مهم نبود الان قطعا میتونست پادشاه رو هم زمین بزنه
ولی اصلا اون دختر که روی زمین توی خودش جمع شده بود براش مهم نبود
پس پشت میز نشست و شروع به خوردن شامش کرد و حقیقتا همه چیز رو به چپش گرفت
-پادشاه وارد میشونداخمای جیسونگ بیشتر توهم رفت واقعا نمیفهمید چرا این ادمای مزاحم باید اصلا وجود خارجی داشته باشن
پادشاه وارد شد و نینا رو دید که توی خودش جمع شده و جیسونگ بی خیال داره غذاشو میخوره واقعا عصبانی شده بود رو به جیسونگ کرد
-پاشو کمکش کن هان جیسونگجیسونگ طوری رفتار کرد انگار اصلا حرف پادشاه رو نفهمیده و قاشق برنج رو توی دهنش جا داد ولی وقتی سرش رو بالا اورد تعجب کرد و با چشم های گرد شده به پادشاه نگاه کرد این چه کاری بود؟
YOU ARE READING
reversal/واژگونی(Minsung)
Fanfictionچی میشه اگه هان جیسونگی که از تاریخ متنفره به درس سنگین کتاب تاریخ سفر کنه؟ couples:Minsung/hynlix genre:mysterious/fantasy/smut