برگه امتحانی رو برداشت و از روی صندلی بلند شد. به سمت مراقب رفت و برگه رو بهش تحویل داد. تعظیم نصف و نیمهای کرد. از کلاس بیرون زد که دستی دور گردنش پیچیده شد و به سمت خودش کشید. سرشو به صورت بکهیونی که بخاطر فشاری که به گردنش وارد میشد در هم رفته بود، نزدیک کرد و سرخوش گفت:
_خب دقیقه آخریمون اومد.
بکهیون پشت چشمی برای دوستش که با شوخیهای خرکیش آشنایی کامل داشت، نازک کرد و حق به جانب گفت:
_من اجازه دارم از زمان استفاده کنم.
سهون با لحن تمسخرآمیزی گفت:
_درسته از زمانت برای نوشتن کپی برابر اصل مطالب کتاب استفاده کن.
بکهیون اخمی کرد و گفت:
_کلمات ارزش دارن و باید درست همونطور که نوشته و خوانده میشن به نفر بعدی منتقل بشن.
سهون چشماشو چرخ داد و گفت:
_میدونی که...
اخم روی صورتش غلیظتر شد و گفت:
_به عقایدم احترام بزار.
جونمیون که حس میکرد یه شوخی ساده، کم کم داره تبدیل به یه بحث بین پسرا میشه، سریع گفت:
_خب خب پسرا، تولدمه. آرامشتونو حفظ کنید.
سهون دستشو از دور گردن بکهیون آزاد کرد. بکهیون دستی به لباسش کشید. صافش کرد و کنار کیونگسویی که با آرامش به دیوار تکیه داده بود و تماشاشون میکرد، ایستاد. کیونگسو نگاهی به سر تا پا بکهیون انداخت و گفت:
_میریم بار کنار دانشگاه.
و تکیشو از دیوار گرفت. دست بکهیونی که در حال صاف کردن عینکش روی بینیش بود رو گرفت، پشت سرش کشید و جلوی خندهای که بخاطر ریکشن بامزه بکهیون به حرکت یهوییش در حال شکل گرفتن روی لباش بود رو گرفت. قطعا بکهیون بیریاترین آدمی بود که تو عمرش دیده بود.
سهون چشم غرهای به بکهیون و کیونگسویی که جلوتر از همه حرکت میکردن رفت و با صورتی بیحس و قدمهای کوتاهی پشت سرشون حرکت کرد.
جونمیون که متوجه ساکت شدن سهون شده بود، به سمتش برگشت، دستشو گرفت و سرعتشونو زیاد کرد تا به اون دوتا برسن.
'(*>﹏<*)′'(*>﹏<*)′'(*>﹏<*)′'(*>﹏<*)′
به سهونی که از زمان ورودشون به بار حتی یه لحظه از صحبت درباره سایز کفش تا سوتین دختری که از لحظه ورودشون به بار بهش نگاه میکرد، دست برنداشته بود و در آخر به پیشنهاد همون دختر حالا تو پیست، با آهنگی که ریتمش باعث قرهای ریز و درشت خودش هم که سرجاش نشسته بود میشد، در حال رقصیدن بودن، نگاه کرد.
با یادآوری شرط سهون برای دختر، ریز ریز خندید. زمانی که دختری که به سمتشون اومد و درخواست رقص داد، سهون یهو ۱۸۰ درجه تغییر حالت داد و بقول خودش، تو حالت یه بیزینسمن قرار گرفت. دستاشو توی هم قفل کرد و روی میز گذاشت و شرطی که برای دختر گذاشت که باعث شد تا پسرا اون لحظه آرزو کنن ای کاش همراهش نبودن تا تو چنین موقعیتی قرار نمیگرفتن.
YOU ARE READING
AngEvil
Fanfiction《انجویل》، به معنای فرشته و شیطان، داستان یک فرشته خوش قلب و یک شیطان سیاه است. فرشته ای که هدف از خلقتش، زندگی کنار انسانها و محافظت از آنها بود. و شیطانی که تنها هدفش، گمراهی انسانهاست. و در جایی، در یک مکان خاص، شیطان و فرشته با هم رو به رو میشون...