Part2😇😈💫

57 15 27
                                    

تو دنیای خواب و رویا بود که با شنیدن صدای الارم موبایلش، آروم آروم، از دنیای تاریکی خارج شد و پلکاشو از هم باز کرد که با برخورد نور به چشماش، سریع بستشون. عاشق برخورد نور آفتاب به بدنش در حالت دراز کشیده یا خواب بود و نتیجه این علاقش باعث می‌شد تا هر بار چشماش اذیت بشه.

با خستگی تو همون حالت دمر، دستشو دراز کرد و موبایلشو از رو پاتختی برداشت. با چشمی که تا نیمه باز بود به صفحش نگاهی انداخت و الارم رو خاموش کرد.

چند ثانیه تو همون حالت موند، بعد، طاق باز دراز کشید و کش و قوسی به بدنش داد و به سقف خیره شد که با بالا اومدن ویندوزش، متوجه شد؛ در واقع موبایلش زنگ می‌خورده و رد تماس زده.

سریع تو جاش نشست. بدون توجه به سردردی که با حرکت ناگهانیش سراغش اومد، موبایلشو از روی پاتختی برداشت و به ساعت نگاه کرد. با دیدن ساعت، نفس راحتی کشید و برای کیونگسویی که یک ساعت و نیم، زودتر از قرارشون باهاش تماس گرفته بود، چشم غره رفت.

امروز قرار بود تعدادی از بچه‌های پرورشگاهی که توش زندگی کرده بود رو بجای سرپرستشون، خانم جونگ، که بخاطر زایمان دخترش برنامش بهم ریخته بود، و هیچ جایگزینی براش نبود، به جایی که خانم جونگ قول داده بود، ببره.

بکهیون دوتا مشکل داشت، اول انجام وظیفه‌ای بود که تایم دقیق نداشت و ممکن بود یهو به سراغش بیاد؛ و در نتیجه اون، نمی‌تونست از بچه‌ها به خوبی مراقبت کنه و مورد دوم، راننده‌ ون پرورشگاه، داماد خانم جونگ بود که بخاطر زایمان همسرش، نمی‌تونست به باغ وحش برسونتشون. بکهیون با اینکه رانندگی رو یاد گرفته بود تا اگر زمانی نیاز شد، بتونه رانندگی کنه، ولی باز نمیتونست این مسئولیت رو برای بچه ها قبول کنه؛ پس از کیونگسو که امروز وقتش آزاد بود کمک خواسته بود و اون با کمال میل قبول کرده بود.

روی آیکون گوشی تلفن زد. وارد تماساش شد و با دوست همیشه آمادش تماس گرفت. موبایل ر‌و روی اسپیکر زد و روی تشک گذاشت. پاهاشو از رو تخت آویزون کرد و با تکون دادن پاهاش دنبال کف پوشاش گشت.

دیشب شب آرومی داشت. تونسته بود بخوابه و انرژیشو تمدید کنه ولی با زنگ خوردن موبایلش، اونم دقیقا سر ساعت ۶ صبح؛ حس می‌کرد یکی چند ساعت زدتش و بدنش کوفته شده و هنوز انرژی کامل نداره.

با دومین بوق تماس وصل شد و قبل از اینکه کیونگسو صحبتی کنه، با ناله گفت:

_کیونگسویا، این اخلاق همیشه آماده بودنتو محدودتر کن، آخه با خوابیدن من چه مشکلی داری؟

کیونگسو با صدایی که رگه‌های خنده‌ رو می‌شد ازش تشخیص داد، گفت:

_خیلیم اخلاقم خوبه. تو زودتر بخواب. همیشه تا دیروقت بیداری.

بکهیون چشماشو چپ کرد و گفت:

_کجایی؟

_تازه سوار ون شدم. تو در چه حالی؟

AngEvilHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin