از دستای تپل و کوچولوی مین گی گرفت و بین پاهاش قرار داد و سعی کرد با خودش حرکت بده:
_آفرین پسرم.....بریم پیش ددی؟
_د..ددی....ددی
از دیشب که تونسته بودن اسم پدراشونو هجی کنن تا خود صبح دیگه نخوابیده بودن و البته که جیمین و تهیونگ نزدیک بود سکته احساسی کنن و همپای اونا ذوق میکردن.
با حس خسته شدن مین گی بغلش گرفت و سرشو بوسید و رو کاناپه جلوی تلویزیون نشست:
_آپا.....ددی
_آپا قربون اون زبونت بشهههه ددیم میاد الان
بوس محکمی از لبای باز پسر گرفت و با دیدن تیشرت بالا رفتش و شکم گردش طاقت نیاورد و گاز محکمی از شکم نرم و سفید پسرش گرفت که دادش بلند شد و خودشو تو بغل پدرش تکون میداد تا ازدستش فرار کنه.
پسر با تمام وجودش جیغ می کشید و پاشو به شکم جیمین فشار میداد، اشکای درشت مین گی رو پاک کرد و جای سرخ شده دندوناش رو شکم مین گیو ماساژ داد:
_ببخشید پسرم
با صدای داد تهیونگ که از پشت سرش امد ابروهاشو بالا داد و نگاه چپکی به مین گی کرد:
_پسری لوس طرفدارت سر رسید
تهیونگ نگاه عاقل اندر سفیهی به جیمین انداخت و ته سانو بغلش داد و مین گیو ازش گرفت:
_صد بار گفتم بچه رو گاز نگیر
مین گی که تهیونگ رو دیده بود لباشو چید و دستشو سمت شکمش برد:
_ددیییییی...
مرد شکم قرمز پسر رو بوسید و تن کوچولوشو به خودش فشرد:
_اشکال نداره پسرم...هیششش..تموم شد
با دیدن قیافه توهم و ابروهای گره خورده تهیونگ سیلی به رونش زد:
_به خاطر این با من اینطوری برخورد نکناااا
_تو از اینا هم بچه تری جیمین
_آخه خوشمزه است دلم میخواد کبابش کنم بخورم
_مگه هر چیز خوشمزهی رو باید خورد؟
جیمین که از معنا و قصد پشت حرف تهیونگ خبر نداشت همونطور که موهای ته سانو مرتب میکرد جوابشو داد:
_معلومه....هر چی خوشمزه هست رو باید از دست نداد
_کی اینطور
مین گیو کنار ته سان رو زمین گذاشت و رو جیمین خم شد و تنشو بین خودش و کاناپه گیر انداخت:
_چ...چیکار می کنی؟
_خودت گفتی هر چی خوشمزه رو باید خورد
جیمین خندید و نگاهشو به لبای تهیونگ داد:
YOU ARE READING
Fake Marriage:ازدواج سوری
Fanfictionپسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ: پنجشنبه ها