⋆ ࣪ ִ ۫ ּ felix ::
+ باورم نمیشه قرار ازین به بعد یه همسایه مزاحم داشته باشم.
همینجور که با خودش حرف میزد وارد کوچه شد. دوتا پسر هم سن و سال خودش جلو خونه اش وایساده بودن. یکیشون ساک دستش بود و .. اوه شت اونیکی چانگبین بود و احتمالا اونیکی هم کریستوفر بنگ چان.
با نزدیک شدن به دوتا پسر چانگبین متوجه حضور فلیکس شدو براش دست تکون داد، فلیکس سعی کرد ماست بودن رو کنار بذاره و یکم احساس خوشحالی بعد چند وقت دیدن چانگبین نشون بده.
- اینم از همسایه هنرمندت، لی فلیکس
بعد از معرفی چانگبین رو به کریستوفر کرد
- سلام من کریستوفر بنگ چانم، خوشحالم یه همسایه همسن و سال خودم دارم.
فلیکس هم خوشحال بود؟ فکر نمیکنم، ولی قرار نیست واقعیت هارو به زبون اورد.
+ سلام بنگ چان شی خوشبختم. منم همینطور
با صدای چانگبین به سمتش چرخیدن
- خب دیگه من چان و میبرم خونه رو نشونش بدم، ببخشید وقتت رو گرفتیم
+ نه اوکی عه بفرمایید.۫ ⋆ ࣪ ִ ۫ ּ chan ::
+ چرا بهش گفتی هنرمند؟
- رشته اش هنره
+ هنر چی؟ چند سالشه؟
- عکاسی، ولی میگه زیاد یه عکاسی علاقه نداره، ۲۰ سالشه
- جوجه
+ چیزی گفتی ؟
- نهوقتی چانگبین در خونه رو باز کرد، دعا دعا میکرد مثل خونه چانگبین نباشه و وایب صمیمی داشته باشه. و اوکی؟ بد نبود.
+ چطوره؟
- بد نیست
+ هی بنگ چان اگه بدت میاد کارتن بدم توش بخوابی
- باشه باشه
چانگبین همیشه حرص میخورد برای بنگ چان کیوت بود.
+ این کلید واحده ، این برای پارکینگ و این هم در ورودی. امر دیگه؟
- نه دیگه برو مزاحم نشو.
+ مرتیکه
چانگبین و بغل کرد و با خنده تا دم در همراهیش کرد. اگه چانگبین رو نداشت رسما یه بچه سوسول اواره در کره جنوبی بود.
تصمیم گرفت یکم با وسایلای خونه ور بره؛ خونه تقریبا بزرگی بود. در یخچال و باز کرد و با انواع خوراکی ها رو به روشد.
- بستی خودمه.
شاید باید اینو اضافه کنم که اگه چانگبین نبود اون از گشنگی میمرد.- tomorrow ۫ ⋆ ࣪ ִ ۫ ּ felix ::
فلیکس انتظار نداشت روز تعطیل بخواد با صدای زنگ در از خواب بیدار شه و قطعا شخص پشت در و میکشت.
با سختی از روی تخت بلند شدو سمت در رفت، انتظار دیدن عزرائیل پشت در خونشو داشت ولی کریستوفر بنگ چان نه.
- سلام؟
فلیکس با موهای ژولیده و یه چشم باز به بنگ جان زل زده بود و انگار زبانشو فراموش کرده بود.
- فکر کنم بد موقع مزاحم شدم
+ نه جناب کریستوفر بنگ چان اخه همه افراد جهان ساعت ۹ صبح روز تعطیل میان زنگ در همسایه شون رو میزنن برای همین من عادت دارم.
- قبل من همسایه داشتی؟
فلیکس باورش نمیشد از خواب نازش زده و الان داره با همسایه درازش بحث میکنه
+ اره داشتم، مادرت.
بعد گفتن این جمله در محکم روی بنگ چان بست ولی میتونست صداشو بشنوه
- مامانم مرده
اولش شوک شد ولی بعد اروم در باز کرد و با صدای اروم که بعید میدونست چان بشنوه معذرت خواست.
+ انگار نه انگار همین الان داشتی سرم داد میزدی، چه جوجه شدی
با تعجب سرشو بالا اورد
- چی؟
+ جوجه ، جوجه
بنگ چان سعی کرد با دستاش جوجه رو با شکل برای فلیکس توضیح بده.
- واقعا احمقی. میتونم کارت رو بدونم؟
+ اوه، اهاا عام
فلیکس قیافه "ودفاک" به خودش گرفته بود و داشت به بنگ چان نگاه میکرد.
+ میگم تو استرالیایی؟
- بنگ چان، بگو که برای این نیومدی.
وقتی قیافه بنگ چان و دید یه لحظه فکر واقعا یه موجود پشمالو دراز کیوت جلوش وایساده، همین فکر باعث شد به خودش یه ودفاک بگه.
- عااهححهه اره بنگ چان من استرالیایی ام. حالا میتونم برم بخوابم؟
+ اره
- شب بخیر
+ صبحه
- بنگ چان !!
+ باشه باشه ببخشید
درو بست ولی هنوز میتونست صدای خنده ی پسر درازو بشنوه.
- خب کار هر روزمون هم مشخص شد.
YOU ARE READING
yeppi neighbour ( chanlix )
Romanceداستان فلیکسی که از آدم ها دوری میکنه اما مجبوره به انتخاب صاحبخونه اش همسایه جدید و رومخش بنگچان رو تحمل کنه. ولی تا اخر داستان براش یک همسایه رومخ باقی میمونه؟ - comedy, fluff