ep 05.

64 14 6
                                    

حدود دوساعتی میشد که توی اون فضا بود امشب شبی بود که فلیکس به اندازه کافی انسان دیده بود و الان در نقطه ای بود که می‌خواست فقط فرار کنه. جیسونگ احمق هم از لحظه ای که وارد شدن یا داشت با ریوجین حرف میزد یا ول میچرخید و کامل فلیکس رو فراموش کرده بود.
- تو فکری
فلکیس برگشت و به بنگچانی که با دوتا نوشیدنی کنارش می‌نشست نگاه کرد و لبخند زد و زیر لب "ممنون"ی گفت.
- اوه بلدی بخندی پس
+ خیلی کار ها بلدم بنگ‌چان ولی به هرادمی نشون نمیدم.
- اهان
حس میکرد بنگ‌چان ناراحت شد اما چیکار میتونست بکنه؟ فلیکس آدمی نبود که با همه زود صمیمی بشه یا بتونه خوب ارتباط بگیره بدی این داستان هم رک بودنش بود، کسی آدمای رک رو نمیتونه تحمل کنه.
+ نه ببین.. منظورم چیز بود
- نه بابا ایرادی نداره خب صمیمی نیستیم به هرحال
فلیکس حرفاشون رو با یه "هوم" به پایان رسوند و سعی کرد از نوشیدنیش لذت ببره.
- ولی خب..
با کنجکاوی برگشت سمت بنگچان
- ولی خب چیمیشه اگه صمیمی شیم؟ میدونم احتمالا تا الان از من تو ذهنت یه فرد رومخ اضافی پرحرف مزاحم ساختی ولی راستش آدم بانمکی هستی دوست دارم صمیمی شیم.
فلیکس نمیدونست اول به کدوم بخش حرفای بنگچان باید ریکشن نشون بده، اینکه بهش بگه این تصورات خودشه و اینقدر هم از نظر فلیکس فرد بدی نیست یا اون قسمت "آدم با نمکی"؟؟؟
- عام فلیکس؟
بنگچان سعی کرد با چنتا بشکن زدن حواس فلیکس رو برگردونه سر جاش
+ ها ها اهاا چیز نه اصلا ببین نه تو آدم خوبی هستی اصلا مشکلی نداری شاید یکم رومخ باشی وای نه چیمیگم نه رومخ نیستی آدم خوبی هستی جدی، مشکل از منه.
و حرفش رو با یه لبخند خیلی مسخره ای که نشون میداد "من الان خیلی هول کرده ام لطفا نزدیک نشوید" تموم کرد.
+ کیوت.
باز خجالت کشید. چشه؟ خیلیا بهش میگفتن کیوت یا بانمک و همیشه به چشم یه تعریف بهش نگاه میکرد اما انگار این قضیه در رابطه با بنگ چان یه تفاوتی داشت.
- ن..
~ باااز خلوت کردیددد؟؟
فلیکس برای اولین بار داشت از یک کانورسیشن تو زندگیش لذت می‌برد البته قبل از اینکه دوست خنگش هان جیسونگ گند بزنه توش.
+ اوه سلام جیسونگ
~ سلام بنگی چان و سلام فلیکس چیکار میکردید؟
جیسونگ یکی از ابروهاشو بالا داد و به دوستش یه نگاه خیلی مسخره تحویل داد ولی با چشم غره فلیکس روبه شد.
- کِی قراره برگردیم؟
~ چ؟ تازه اولشه بابا خیلی خوش میگذره که
- اره به تو
~ خب نمیدونم.. چیز کن.. بنگچان تو میخوای بمونی؟
فلیکس میدونست تو فکر دوستش چی میگذره، و میخواست جلوشو بگیره یا.. شایدم نمی‌خواست.
+ عام نه راستش منم بهتره برگردم خونه، فلیکس اگه میخوای میتونی با من بیای.
جیسونگ با یه حرکتی دوتا دستاشو محکم به هم زد و از درست پیش رفتن نقشه اش یه لبخند دندون نمای مسخره زد.
- عام ب..باشه.

ببخشیددد خیلی کوتاهن :(((

yeppi neighbour ( chanlix ) Where stories live. Discover now