ep 04.

51 8 5
                                    

─ D-day ( Ryujin's birthday )

- این با این یا این با این ؟
+ فلیکس رسما داری دیوونه ام میکنی
- میخواستی تولدو قبول نکنی
جیسونگ که از سر و صورتش کلافگی میبارید با خستگی به کوه لباسی که دوستش درست کرده بود نگاه کرد
+ بین این همه لباس یکی رو بپوش دیگه
- همشون که سیاه سفید نیستن. اه مگه تم تولد قدیمی نشده؟
+ من چبدونم، عا عا اینا چه خوبه اینارو بپوش
فلیکس به کت و شلوار چرمی که دست جیسونگ بود نگاه کرد
- اوه. اینا کجا بودن جیسونگ نابغه!
با پوشیدن لباساش و یه کوچولو میکاپ با جیسونگ از خونه خارج شدن و منتظر آسانسور موندن بلاخره چانگبین تصمیم گرفته بود آسانسور رو براشون درست کنه.
+ درک نمیکنم بین ۵ طبقه خالی چرا طبقه آخر و انتخاب کردی
فلیکس جواب جیسونگ و نداد چون خودشم نمیدونست چرا
در آسانسور باز شد و فلیکس یه لحظه فکر کرد جذاب ترین پسر دنیا جلوشه و برای چند لحظه حرف زدن یادش رفت.
+ اوه بنگ چان چه چیزایی رو زیر لباسات قایم میکردی
جیسونگ با دستاش بزرگی بازوی چانو نشون داد و با نیشگونی که فلیکس ازش گرفت خفه شد.
بنگ چان که هم خجالت کشیده و هم میخندید گفت
~ هیهی من داشتم میرفتیم پایین ولی یهو آسانسور اومد بالا میبینم که شماهاهم امروز خوشگل کردید جایی میرید ؟
با این حرفش سرتا پای فلیکس رو نگاه کرد و یه پوزخندی که از نظر فلیکس خیلی مسخره و زشت بود زد
- ببخشید جناب کریستوفر بیاید کنار ما عجله داریم.
بنگ چان که به این حالت سرد فلیکس دیگه داشت عادت میکرد خودشو کشید کنار و سعی کرد رو مخ پسر دوست داشتنی که جدیدا پیدا کرده بود نره. تو اسانسور هیچکس حرف نمیزد و همه درو دیوار رو نگاه میکردن.
~ من دارم میرم طرفای بالای شهر میخواید من ببرمتون اگه نزدیکه مقصد شماست؟
- نه لازمـ . .
+ اره اتفاقا ماهم داریم میریم بالای شهر ممنون ازتون.
فلیکس میخواست دوتا پسر رو به روش که به هم دیگه لبخند میزدن رو خفه کنه، امروز اصلا روز فلیکس نبود.
[ یکم‌ بعد تر ]
~ هی .. مطمئنید اینجاست ؟
+ اره چطور مگه ؟
چان که داشت با کنجکاوی به جیسونگ و فلیکس نگاه میکرد ادامه داد
~ احیانا نگید که شماهم میخواید برید تولد ریوجین ؟
+ دقیقا
~ اوه چه خوب چون منم دعوتم اونجا نمیدونستم باهاش صمیمید.
فلیکس عاحی کشید و گفت
- عالی شد
فلیکس واقعا نمیدونست چه اتفاقی داشت براش میوفتاد. چش بود؟ بنگ چان واقعا کاری انجام نداده بود که باعث تنفری که ازش داشت بشه. این چی بود پس ؟.
وقتی وارد خونه چانگبین شدن پشمای فلیکس و جیسونگ رسما ریخته بود
+ فلیکس ؟
- جیسونگ.
+ ما زندگی میکنیم یا اینا ؟
فلیکس چیزی نگفت و سعی کرد ضایع بازی درنیاره. چند ثانیه طول کشید تا به خودش بیاد و متوجه شه دهنش کامل باز بوده.کلی ادم ریخته بود اونجا و فلکیس اصلا حس خوبی نداشت و دلش میخواست هرچی زودتر بره خونشون دور و برش رو نگاه کرد باورش نمیشد به همین زودی جیسونگ رو گم‌ کرده بود. صدای موسیقی خیلی زیاد بود و رو اعصابش بود و ازون بدتر یه موجود رو اعصاب تر هم باهاش بود.
- خوشگل شدی
+ خوشگل بودم بنگ چان
- خوشگل تر شدی، من چطور؟ خوشگل شدم؟
فلیکس به سرتا پای چان نگاه کرد انگار نه انگار از وقتی هم رو دیدن حدود هزارباری پسر رو برانداز کرده بود.
+ هوم توهم بد نیستی
چان لبخند کوچیکی زد و دوست داشت حرف زدن با فلیکس رو ادامه بده اما با اومدن ریوجین و جیسونگ به سمتشون تصمیم گرفت ساکت شه.
~ هیی بچها سلامم خوش اومدید چقدر ناز شدید عین کاپل ها تیپ زدید ست کردید؟
جیسونگی که کنار ریوجین وایساده بود به زور خودشو نگه داشته بود از خنده پاره نشه چون قیافه فلیکس جوری بود که اگه خنده ای میدید تبدیل به قاتل میشد.
+ نه بابا.. چ؟.. چیچی میگی.. نه.. هه هه
چان چیزی نمیگفت و بیشتر دوست داشت فلیکسی که قرمز شده بود و داشت از خجالت آب میشد رو دید بزنه ، این حالتش برای چان به شدت کیوت بود و دوست داشت همینجا جوجه کوچولو بداخلاق رو بغل کنه.

♥️

yeppi neighbour ( chanlix ) Where stories live. Discover now