بننننگ!
صدای تیر تفنگ شروع رو شنیدم
با نهایت قدرتم پامو روی گاز فشار دادم
هه!!! مالیک چه سرعتی داری!! رو دستم نمیای جوجه!
ازش زدم جلو
ماشین من وسط بود
نمیدونم چه اصراری بود این دوتا چسبیده بودن به من!!!
گاز دادمو زدم جلو
زین ماشینشو به سمت ماشینم مایل میکرد
پسره ی دیوونه
دقیقا نیم ساعت از مسابقه گذشته بود
زین از سمت چپ ماشینشو به سمتم کشید
لعنتی سمت راستم پر از مانع بود
چی کار کنم...فک کن فک کن لیو!!
اومدم گاز بدم جلو که این پسره ای که نمیشناسمش پیچید جلوم محکم خوردم بهش
شانس آوردم خیلی چیزی نشد فقط جلوی ماشینم ترکید که اونم بعدا تلافیشو سر زین درمیارم سریع ماشین رو جمع کردم و از زین زدم جلو یکم دیگه که گذشت دیدم باز داره چسبیده به من میرونه پسره ی روانی این میخواد منو به کشتن بده؟؟ رسیدم سر پیج سرعتم خیلی زیاد بود اومدم کمش کنم که یهو ماشین زین محکم از پشت بهم زد نتونستم کنترلمو حفظ کنم ماشین منحرف شد سمت گاردریل کنار پیست و بعد دیگه هیچی نفهمیدم و همه چی سیاه شد...از دید نایل
ن...نه...ماشین لیو نبود!!
دویدم جلوتر
وای خدایا ماشینه لیو!!
فقط داد زدم
-لیو!!!!
از دید زین
زدم کنارو از ماشین پیاده شدم
من...چی کار کردم
من فقط خواستم ببرم نه اینکه بلایی سرش بیارم...خدایا من چیکار کردم
ا.د.نایل
داد زدم -پس این آمبولانس لعنتی کجاست؟؟؟
ا.د.زین
فقط به ماشینم تکیه دادم و دستامو رو زانوهام گذاشتم و نگاه کردم...نه...لیو هیچیش نمیشه
ا.د.نایل
دنبال دکترا دویدم - نمیتونید بیاید داخل اتاق عمل!!
- چرا...من باید برم...من باید پیشش باشم لعنتیا!!!
- نمیشه آقای محترم ساکت باشید!!
درارو بستن....بستن...
به دیوار تکیه دادم و اشکام راه خودشونو باز کردن
لعنتی...لعنتی...
سرمو به دیوار کوبیدمزین - ولم کنید!!!
در اتاقو محکم بستم...
وای...چرا اومدم اتاق لیو
لیو...من چیکار کردم
سرم گیج رفت و افتادم روصندلی
زین
فقط موبایلمو تو جیبم گذاشتم و با حال داغونم زدم بیرون
خدایا...من آدمی نیستم که بخواد کسی رو بکشم...
رفتم بار
هرچی دلار تو جیبم بود رو گذاشتم رو پیشخون
قویترین...سنگینترین مشروب رو بیار!!!
**بعد از نیم ساعت**
- ببخشید...دارین زیاده روی میکنین...
- گمشو...به تو...ر...ربط نداره
- اما...
هرچیز شکستنی که رو پیشخون بودو ریختم زمین و شکستم
- بازم بیار...یالا!!!
دوتا پسر بازوهامو گرفتن
بلندم کردن
- ولن کنید...لعنتیا
از بار پرتم کردن بیرون
- مستیاتو ببر یه جا دیگه!!!
به زور از جام بلند شدم
دیوارو میگرفتم و راه میرفتم
لیو...دختر چه جوری ازت خبر بگیرم
چه جوری....
کنار دیوار نشستم و بلند بلند گریه کردم
هرکی از کنارم رد میشد یه جوری نگام میکرد
به درک...لیو...اگه صدامو میشنوی...خوب شو...خوب شو...