گل رو گذاشتم روی سنگ و بلند شدم
خب...من دیگه برم پدر...امروز روز تمرینمه!
بازم بهت سر میزنم...نگران مامانم نباش بهت قول دادم...نمیذارم چیزیش بشه!
به سنگ قبری که رو به روم بود لبخند زدم و زمزمه کردم
دوست دارم...
خدافظ پدر... برگشتم و رفتم سمت موتورم
گوشیم زنگ خورد
جواب دادم:
-سلام بلوندی!
صدای خندش تو گوشم پیچید
-سلام دخترک سرعت
خندیدم و سوار موتورم شدم
-اگه زنگ زدی که بگی دیر کردم بدون که میدونم! پیش مکس بودم...دارم میام!
دیر که کردی اما اشکال نداره!
-ببینم خوبی؟؟؟
-آره خوبم! -باشه!زودی اومدیا!!
-چشم منیجر عزیز اومدم!
و قطع کردم
کلاه کاسکتم رو گذاشتم سرم و راه افتادم
نایل صمیمی ترین دوستم بود و البته تنها دوستی که داشتم حالا هم شده بود مدیر برنامه هام و کارای مسابقه هام رو هماهنگ میکرد
یه ربع بعد جلوی ساختمان نگه داشتم و پیاده شدم
کلاهم رو از سرم برداشتم و دویدم تو
اول رفتم سمت اتاقم
لباسام رو عوض کردم و لباس مخصوصم رو پوشیدم دستکش ها و کلاهمو گرفتم دستم و سمت زمین راه افتادم
چشمم رو چرخوندم و دنبال نایل گشتم
کنار زمین وایساده بود
عینک آفتابی مشکیشو زده بود و داشت با موبایلش حرف میزد
رفتم سمتش براش سوت زدم
-هی خوشتیپ
سرشو برگردوند سمتم
-من بهتون زنگ میزنم
اومد سمتم
-چه طوری قهرمان؟
خندیدم و سرم رو تکون دادم
-خوبم تو چطوری؟
-منم خوبم
گونمو بوسید و عینکشو روی موهاش گذاشت
-از مامانت چه خبر؟
نفس عمیق کشیدم
-هنوزم...همونجوریه فرقی نکرده...منم فقط یه ماه وقت دارم تا پول رو جور کنم!
نفس عمیقی کشید و دستشو دور کمرم حلقه کرد
مریضیه مامان سخت بود...وحشی ترین سرطان...سرطان ریه لبخند کوچیکی زدم
-بیخیال پسر...درست میشه! خب...امروز چی داریم؟
لبخند زد و گفت
-کمپانی black car برای تست سرعت ماشیناشون اومدن
اگه تو تاییدیه بدی ماشینای بیشتری تولید میشه
ابروهام پرید بالا
-جدا؟ اومدن من تستشون کننم؟اونا که اون همه راننده ی خوب دارن!
محکم و قاطع گفت
دقیقا!ولی میخوان تو امتحانشون کنی!
-خندیدم
-خوبه...
-خب حالا با کی باید مسابقه بدم؟
-یه مهمون داری لیو! یا بهتره بگم یه همکار!
-کی هست؟
-یه راننده ی معروف و ماهره انگلیسی
دستکشام رو دستم کردم
-کی هست حالا این راننده ی معروف انگلیسی؟؟
- زین! زین مالیک-هوم...کجاست شروع کنیم دیگه!
-اوناهاش!
و به پشت سرم اشاره کرد
برگشتم و به پشتم نگاه کردم
به پسری نگاه کردم که ست مخصوص پوشیده بود و جنسش چرم و مشکی بود
کلاهش دستش بود و دستشو تو موهاش فرو برده بود
ناخودآگاه اخمام رفت تو هم عادت نداشتم از اول با کسی گرم بگیرم لباسش رنگ من بود با این تفاوت که من کلاهم سفید بود نایل رفت سمتش و منم آروم دنبالش
نایل صمیمی باهاش دست داد
رو به من خشک و رسمی گفت
-سلام
هه پس اونم مثل من نمیخواست دفعه اول وا بده منم خشک و جدی گفتم
-سلام!
نایل گفت
-خب من برم ماشینارو چک کنم بیام
و دوید و رفت
لازم دونستم که خودم رو بهش معرفی کنم به هرحال باید همدیگرو میشناختیم
-من اولیویام! اولیویا اونز!
زیر چشمی نگاهم کرد و دستشو آورد جلو
-زین! زین مالیک
باهاش دست دادم
-خوشبختم
دستمو یکم فشار داد
نایل صدامون کرد
-هی بچه ها بیاین!همه چی آمادست!میخوایم شروع کنیم!
کلاهم رو گذاشتم سرم
-موفق باشی
و برگشتم و رفتم سمت ماشینم
کلاهشو گذاشت
-همچنین!
اونم رفت سمت ماشینو سوار شد
سوار شدم و کمربندم رو بستم
به نایل که کنار زمین وایساده بود نگاه کردم بالاتر روی صندلی ها کلی آدم با کت و شلوار نشسته بودن حتما از کمپانی اومده بودن
منتظر شدم بهمون علامت بدن
بعد از چند ثانیه پرچم نشونه ی شروع بالا رفت
با سرعت راه افتادم به خودم مطمعا بودم
با فکرش لبخند بزرگی اومد روی صورتم پیچیدم جلوی ماشین اومد سمت چپم
یه نگاه کوچیک به ماشینم کرد اخم کرد و ازم زد جلو
چی شد؟؟؟
از من زد جلو؟؟؟؟
حالا نشونش میدم!!
پام رو محکم رو گاز فشار دادم
هه مثل خودم جلوی ماشینم میروند تا ازش نزنم جلو تمام مدت چسبیده بهش میروندم و تو یه لحظه ازش سبقت گرفتم و تمام! برنده شدم!!خندیدم مثل همیشه برده بودم یکم جلوتر زدم کنار و پیاده شدم زین هم زد کنار و پیاده شد کلاهم رو از سرم برداشتم و با یه لبخند پیروزمندانه نگاهش کردم
به ماشین مشکی که واسم انتخاب کرده بودن خیره شدم هوم...دست کشیدم رو کاپوتش قبول شدی ماشین کوچولو
برگشتم سمت زین اخم کمرنگی داشت
برای چند ثانیه به چشماش نگاه کردم
چشماش عجیب بودن نمیتونستم بفهمم چی توش میگذره رفتم سمتش و گفتم
-مسابقه ی خوبی بود
تو حال خودش بود انگار نشنید چی گفتم
دستم رو جلوی صورتش تکون دادم
-هی...یه باختم انقدرا بد نیست که به خاطرش جوابمو نمیدی!
-راستش فکر نمیکردم انقدر...
صداشو صاف کرد
هیچی!
میخواس ازم تعریف کنه مطمئنم! ولی انقدر مغروره نتونست!
تو موهاش کلافه دست کشید
بی توجه بهش رفتم سمت نایل بلند گفتم
-ماشین خوبیه! سرعتش خوبه!
شنیدم که زین زیر لب گفت
-لعنتی!
بعدم دوید و ازمون دور شد
شونه هامو انداختم بالا پسره ی خل و چل با خودش درگیر بود
نایل با لبخند گفت
-عالی بودی دخترک
اخم کردم و با مشت زدم تو بازوش
-انقدر بهم نگو دخترک نایلر! اسم اصلیم یادم میره
اخم کرد
-ببینم کسه دیگه ای هم جز من میگه مگه؟
-نه خیر! فقط تو میگی بلوندی
اخمش از بین نرفت وای خدا اخم میکرد خیلی گوگولی میشد خندیدم و محکم گونشو بوسیدم
-اخم نکن اونجوری پسر!
یکم اخمش کمرنگ شد
؛خیلی خب باز کن دیگه اون اخمارو دیگه!
خندیدو نوک بینیم رو کشید
ببینم خانوم شما مگه نمیخواستی بری؟
دماغم رو چین دادم و حرصی گفتم
-نکن دماغم خراب میشه
یهو پرسید
-راستی نمیخوای بری؟
گیج گفتم
-کجا برم؟؟
-بیمارستان خانوم حواس پرت!! آروم گفتم
-نه...نمیرم!
-چرا؟؟
چشماش گرد شده بود
به زمین خیره شدم و کلافه گفتم
-چون...اگه برم دکترش باز بهم گیر میده که کی پول رو میبرم...منم حوصله ندارم! بعدم...سختمه تو این شرایط ببینمش...
یکم سکوت کرد و بعد آروم منو کشید تو بغلش موهامو نوازش کرد
-درست میشه...خب؟
لبخند بی جونی زدم و تکرار کردم
-درست میشه... گونمو آروم بوسید
-میدونی همیشه هستم نه؟
ازش جدا شدم و لبخند تلخی زدم و آروم گفتم
-تو تنها کسی هستی...که همیشه بودی نایل... دستاشو تو جیب شلوارش کرد و سرشو انداخت پایین آخه چرا انقدر این پسر پاک و احساساتی بود...
سعی کردم مثل همیشه بی تفاوت باشم آروم هلش دادم
-بیخیال پسر...میای بریم بیرون؟
نگام کرد
پوووووف...بازم چشماش سرخ شده بود
-بریم عزیزم
لبخند زدم
-میرم لباسمو عوض کنم...بیرون دم موتورم میبینمت!
و سریع دویدم و رفتم