فصل 6

37 12 2
                                    

Georgina...

با تابش کور کننده نور خورشید چشمانم را باز میکنم،نیمکتی که رویش خوابیده بودم سفت و سرد بود با این حال جای دیگری برای خوابیدن نداشتم بلند میشوم و گوشیم را چک میکنم نه تماسی و نه پیامی از طرف پدرم ندارم.

کیفم را برمیدارم شکمم از گرسنگی غرغر میکند موهایم بهم ریختند و در هم گره خوردند گل روی لباس هایم خشک شده و لباسم را مثل سنگ سفت کرده است.

با دیدن سر و وضع خودم در اینه جا خوردم تا به حال خودم را این طور ندیده بودم انگار من دیگر جورجینای قبلی نبودم به سمت اداره به راه می افتم.

وقتی به اداره میرسم جی هون را میبینم که به ستون ورودی اداره تکیه داده و در حال خوندن و رسیدگی به پرونده هایش بود وقتی با دقت تر بر اندازش می‌کنم تغییری نمیبینم درست همان لباس های دیروز را پوشیده است با دیدن من لبخندی میزند.

چه عجب تشریف اوردید بانو منتظرت بودم

یکه میخورم.چی منتظر من؟

صدایش را صاف میکند اره منتظر تو،برو تو

خودش جلو میرود و من هم پشت سرش وارد اداره میشوم همه جا پر بود از ادم ها و پرونده های نامرتب روی میزشان

جک کجاست ؟

انقدر ناگهانی می ایستد که از پشت بهش برخورد میکنم سرش را می‌چرخاند فکش منقبض شده است.

توی اتاقشه،

مکثی میکند و دوباره راه می‌رود

توی این اداره میتونی به هرکس اعتماد کنی جز اون

اما چرا

تو اونو نمیشناسی اون.......

طاقتم تمام میشود.

اون چی بگو دیگه جی هون.

اهی سر میدهد، چرا دارم اینارو به تو میگم فراموشش کن

می ایستد و به در جلویش اشاره میکند.

برو داخل اونجا بخش مفقودیه اگر کمکی نیاز داشتی میتونی بهم بگی

در را باز میکنم لولای در قژ قژ میکند پارکر راست میگفت بخش مفقودی واقعا از بین رفته بود تمام پرونده ها گوشه و کنار پخش شده بودند و کاغذ هایشان خاک گرفته بود
صدای باز شدن در را پشت سرم شنیدم وقتی بوی خاک نم خورده را حس کردم روی پاشنه پا چرخیدم .
پارکر بود.

خب حالا میخوای چیکار کنی؟.

پدرمو پیدا کنم

میدونم، از کجا میخوای شروع کنی

اول باید دنبال سر نخ بگردم

باشه موفق باشی

می‌چرخد که برود جلویش را میگیرم.

قاتلی از میان خودمانWhere stories live. Discover now