S1|EP:38

1K 169 247
                                    

تندی کیفشو برداشت و با یه خداحافظی سرسری از عمارت خارج شد از پشت ضربه آرومی به شونه کوک زد و خودشو جلوش پرت کرد:

_کجا به سلامتی؟

کوک دستپاچه ایستاد و موهاشو عقب داد:

_ب...بیرون

_حالا چرا دستپاچه شدی...منم سر راهت برسون

سرشو به نشانه تایید تکون داد و جلوتر از جیمین راه افتاد؛بعد از حرکت ماشین جیمین کیفشو بغلش گذاشت و سمت کوک مایل شد:

_چه خبرا؟

همونطور که از آینه ماشین عقب رو چک میکرد جواب پسر رو داد:

_خبری نیست

_هست

متعجب سمت پسر عصبی کنارش چرخید:

_یعنی چی

_کوک معلوم هست چته؟چند وقته صبا زود میری شبا دیر میایی یه چیزیت شده...

خودشو بیشتر سمت کوک کشید:

_با کسی آشنا شدی؟

_نه

از جواب قاطعش تعجب کرد و دوباره تو جاش نشست پس اگه با کسی آشنا نمیشه این غیبت و رفتارا برای چیه؛ نفسی کشید و دستشو نوازش گونه رو رون برادرش کشید:

_من فقط نگرانم

دستای کوچیک جیمینو تو دستش گرفت و روشو بوسید:

_منم نگرانم کوچولو

_پس باهام حرف بزن

_شاید وقتی وقتش برسه

جیمین برای اطمینان دادن بهش چشاشو بست و زودی دستشو از دست کوک بیرون کشید:

_ول کن دستمو تف مالی کردی

_لیاقت نداری جیمین

لباشو غنچه کرد و سمت کوک خم شد:

_به قول مین گی بوس بده

کوک سریع لبای غنچه شده جیمینو بوسید و با خنده بهش چشم دوخت:

_مینی بزرگ بشه چی میشه

_پسر تو یادش داده

_خوب اون یاد نگیره

_وای کوک تهیونگ بهم هشدار داده سمت چان نذارمش

کوک با چشای گشاد سمتش چرخید:

_نهههه

_به خدااا

دو تایی زدن زیر خنده، جیمین به بازوی کوک زد و قیافه جدی به خودش گرفت:

_به نفعته نذاری پسرت سمت مین گی بیاد

_به این بچه سخت نگیرین

_تو که تهیونگ رو بهتر میشناسی

چند دقیقه بعد کوک شکلاتی از داشبورد ماشین درآورد و سمت جیمین گرفت:

Fake Marriage:ازدواج سوریWhere stories live. Discover now