تو آبنبات منی قسمت سوم
نفس لرزونی کشید و دوباره نیروش رو جمع کرد تا روی پاهاش بایسته.
جونگهان که حالا غلت زده بود و به شکم روی تشک اتاقک بازی دراز کشیده بود... مردمکهای درشتش رو به اطراف چرخوند و با تشخیص نینی آشنای دیروز صدای زوق زدهای از گلو خارج کرد.
-نی... نی!
دست و پاهاش رو تکون داد و کمی روی زمین خودش رو جلو کشید.
سونگچول که تازه موفق شده بود روی پاهاش بایسته... با دیدن توجه اون مردمکها خجالت زده و ریز خندید و کمی سرخ شد.
همونطور که نگاه شفافش رو به پاهای تپلی و کوچیک خودش داده بود قدمی جلو برداشت و کمی تلو تلو خورد.
دستهای تپل و سفیدش بین زمین و هوا معلق بودن و صدای تشویقهای ریز جونگهان که با نینی خطاب کردنش حواسش رو پرت کرده بود استرسش رو بیشتر میکرد.
لبهاش رو جلو داد و آوایی نامفهوم به زبان نینیها بیرون فرستاد.
هدف اون کلمات نامفهوم چیزی شبیه "نینی تویی نه من" بود اما خب آدم بزرگهای اطراف که به زبان نینیها مسلط نبودن متوجه منظورش نمیشدن!
هرچند انگار غرغروی یک و نیم ساله خوب زمزمهش رو شنیده و تشخیص داده بود.
چون همونطور که دوباره روی زمین غلت زده بود و چهار دست و پا شده بود... سمت سونگچول خودش رو جلو کشیده بود و در سکوت منتظر مونده بود تا پسرک تپلی و خجالتی قدم دوم رو هم به سمتش برداره.
با نفسنفس پای چپش رو بالا کشید و تلاش کرد بدون فرود اومدن روی باسنش، گام دوم رو هم با موفقیت روی زمین بذاره!
دستهای جونگهان با دیدن حرکتش محکم و ذوق زده به هم خوردن و پخش شدن آب دهانش همراه با تشویق نامفهوم و کودکانهش چونهش رو خیس کرد.
-تاتی... تا... تی...
ریز زمزمه کرد و مشتهاش رو دوباره بهم کشید.
سونگچول سرخ شده از خجالت پلک زد و با خستگی وسط اتاق بازی ایستاد.
همین دو قدم هم حسابی ازش انرژی گرفته بود.
با مردمکهای درشتش زیر چشمی نگاهی به جیب کوچیک شلوارکش انداخت و از برامده بودنش مطمئن شد.
امروز صبح دوتا از اون آبنباتهای خوشمزه رو بین مشتهای کوچیکش از ظرف روی میز آشپزخونه برداشته بود و در جواب ماما که گفته بود آبنبات زیادی برای دندونهای کوچولوش خوب نیست با گفتن اینکه "یکیشون مال نینیئه" زن رو قانع کرده بود که هر دو رو داخل جیب شلوارکش پنهان کنه.
حتی تمام روز مواظب بود تا مینگیو متوجه آبنبات اضافیش نشه!
نه اینکه نخواد به دوستش آبنبات بده... نه...
YOU ARE READING
you are my candy🍬
ספרות חובביםبه نظر شما دنیای نینیها چه شکلیه؟ سونگچول دوساله قراره از روزمرگیهای زندگیش توی مهدکودک مهتاب براتون بگه و شما رو با دوستهای فسقلیش هم آشنا کنه °~° پس به نظرم نینیهای خوبی باشید و به روایت نینی آبنباتی با دقت گوش بدید تا شما هم چم و خم زندگی...