"سبز"

78 23 26
                                    

قبل از اینکه ببینمت تمام احساساتم ته مزه‌ش تلخ بود. نمی‌دونم چطوری راجع به عشق صحبت کنم. اطلاعاتم راجع بهش زیاد نیست. هیچوقت تا به حال کسی رو دوست نداشتم. منظورم اینه که، می‌تونم بگم عاشق صدای جیغ تایر ماشین روی آسفالت خیابون هستم، یا مثلا انجیر سبز، ولی جنس عشقی که به این‌ها دارم با عشقی که به تو دارم یکسان نیست.

من و تو به هیچ وجه به هم نمیایم. معمولا مردم وقتی مارو کنار هم می‌بینن این سوال تو ذهنشون ایجاد میشه کسی به رنگارنگی تو که بوی تافی کره‌ای میده چطور با پسری می‌گرده که همیشه کلاه ماهیگیری مشکی می‌ذاره و بوی فلز میده. می‌بینی؟ به هیچ وجه ترکیب جالب و مکملی نیست. ولی نکته‌اش دقیقا همینجاست. اگه مکمل بودیم اونوقت همه چیز نظم و ترتیب پیدا می‌کرد. اونوقت می‌تونستیم کارها و رفتارهای همدیگه رو حدس بزنیم و دیگه هیچ چیز جالبی وجود نداشت.

تو چیزهای زیادی راجع به گل‌ها و قلمه زدن گیاها می‌دونی. بلدی چطور بدنت رو حرکت بدی که هوش از سر بیننده بپره. می‌دونی چه رنگ‌هایی بپوشی تا به پوست گندم‌گونت بیاد و هر روز یک دستبند جدید میندازی. عاشق مردمی و وقتی وارد یک جمع میشی طوری بقیه رو جادو می‌کنی که همه می‌خوام باهات خوش و بش کنن. من اما اکثر مواقع در حال تعمیر دوچرخه‌های قراضه‌ام و همیشه به قدری صدای آهنگ رو زیاد می‌کنم که گوش‌هام تا مرز خونریزی میره. به خاطر نمیارم چیزی رو بیشتر از رقصیدن دوست داشته باشی و من حی ریتم عقربه‌های ساعت رو هم نمی‌تونم تشخیص بدم و با تنهایی خودم خوشم.

و با وجود همه‌ی این‌ها، با وجود کلی آدم بهتر از من که اون بیرون خواستارت هستن، تو انتخاب کردی که با من بمونی. بیشتر از هرچیزی عاشق رقص و پایکوبی هستی و با اینحال تصمیم گرفتی با کسی وقت بگذرونی که نمی‌تونه برقصه چون ممکنه هرلحظه خطایی ازش سر بزنه.

ولی حتی اگه این افسانه‌های مزخرف واقعیت داشته باشن و زندگی بعدی وجود داشته باشه، اونجا هم یک راهی برای دوست داشتنت پیدا می‌کنم.

چیز زیادی راجع به عشق نمی‌دونم. همین‌هارو بلد بودم.

[Green cadillac | sope]Where stories live. Discover now