Pink Rabbit ch.4

466 58 17
                                    

"انیمه‌ی پوکیمون. هرروز راس ساعت چهار و تکرار این انیمیشن جذاب فردای آن روز، ساعت بیست و دو سی دقیقه‌ از شبکه‌ی کودک‌سبز"

با چشم های درشت به جعبه‌ی تلوزیون قدیمی و برفکی‌ خیره شده بود. ساعت بیست و دو یعنی چند؟
بدو بدو رفت و پای ساعت قدی اتاق که یک کمد هم داشت نشست. با انگشت های کوچیکش‌ که پر از رد های مداد شمعی و ماژیک بودن شروع به شمردن کرد.

_از شیش عَصل‌ *عصر* می‌شه هیجده‌. پس هفت می‌شه نوزده بعد می‌شه بیست بعد می‌شه بیست و دو‌. آها یعنی نُه شب پخش می‌شه!

با ذوق از محاسبات تقریبا درستش‌ دست‌هاش رو بهم کوبید اما؟

_ولی من که این ساعت خوابم. چون باید برم مَدلِسه‌! *مدرسه*

با قدم های تند از جا پرید تا از داداشش سوال بپرسه. واقعا دوست داشت این انیمه رو ببینه چون تو مدرسه همه‌ی بچه‌ها اون رو می‌دیدن و حتی ظرف غذاهاش رو داشتن!!!

کیتی‌، که یکی از دختر های پولدار کلاسشون بود می‌گفت باباش تمام سی‌دی های این انیمیشن رو خریده تا هروقت خواست تماشاش‌ کنه!

اون ها واقعا ثروتمند بودن.

با دست های کوچیکش‌ چند تقه به در زد و بعد از شنیدن صدای برادرش‌، روی نوک پنجه‌هاش ایستاد و دست‌گیره در رو پایین کشید.

داخل شد و در رو پشت سرش بست.

_ببین کی اینجاست خرگوش عید پاک!

_هیوووونگ! من خَلگوش‌ نیستم.

چانگ‌مین‌ لبخندی زد و دستش به گوش های گنده‌ی داداشش‌ کشید:
_البته که هستی فسقلی! خب چی شده که اومدی تو تکالیفت مشکل داری؟

جونگکوک با چهره‌ای غمگین "نچ"یی گفت. چانگ کتابش رو بست و روی صندلی چرخید. امسال برای امتحانات آخر کلاس چهارم می‌خوند تا بتونه جهشی چند پایه رو رد کنه. اون پسر ده ساله زیادی باهوش بود.

_پس چی شده؟

جونگکوک لب هاش رو جلو داد و با پاش روی زمین خط های فرضی رسم کرد.
_خب...- می‌گم تو ساعتِ بیست و دو و سی دقیقه‌ بیدالی؟ *بیداری*

_معلومه که نه! مامان از سرکار میاد و بعد از شام ما‌ می‌خوابیم راس ساعت هشت.

_پس ساعتِ نُه بیدال‌ نیستیم؟

_نه. چطور‌ مگه؟

چانگ‌ کاملا می‌تونست حدس بزنه که جونگکوک نگران اون انیمیشن جدیده! ناسلامتی این شیطون کوچولو‌ عادت به تماشای تلویزیون با صدای کم نداشت!

_آخههههه ساعت چهار ما مدرسه‌ایم و ساعت بیست و دو خوابیدیم!

_اوههه‌ فکر کنم راجب پوکیمون حرف می‌زنی درسته؟

Pink Rabbit Season.1Where stories live. Discover now