_کیم؟
خیره به منظرهی بکر رو به روش، نفسش رو به آرومی داخل فنجون قهوهی فوق تلخش فوت کرد. بارون سختی آسمان ژاپن رو در بر گرفته بود و هوا به شدت بد و طوفانی بود.
در اون ساعت از شب، همیشه چراغهای زیادی منظرهی عالی رو به رخ میکشیدن اما حالا همه چیز با یک مه غلیظ پوشیده شده بود.
شبکه ماهوارهای به درستی کار نمیکزد و اخبار روز رو نمیشد تماشا کرد. هرچند جین رابطهای خودش رو در هرجایی، هر شغلی، هر چیزی از این مملکت داشت!
_گوشم با توعه.
دستیارش چند سری پوشه روی میز گذاشت و بعد از جین فاصله گرفت. اون حتی برنگشت تا نگاهش کنه اما هنوزم جرعت نداشت راحت وایسه یا غیررسمی رفتار کنه.
_مامورین تمام ژاپن رو گشتن، احتمال حضور آقای آر در اینجا صفره. و با توجه به آخرین گزارشی که از دوستم در ایستگاه پلیس داشتم، یک هواپیما ژاپن رو به مقصد کره، هفته پیش ترک میکنه.
_هوم..- جالبه.
_قربان؟ لازم نیست به کره بر..-
مرد سیاهپوش برمیگرده و نگاه خیرهاش رو از پنجرهی قدی رو به روش میگیره. با آرامش فنجون خالی شده رو، توی نَلبِکی کوچیک و طلاکوب شدهی مخصوص میزاره و پشت میز میشینه.
البته، پشت میز نامجون.
جین، پوشه اول رو برمیداره و با دیدن محتویات داخلش که عکسهایی از آخرین مکان دیده شدن دوستپسرش داخل اون، آهی میکشه.
_ما به کره نمیریم. در اونجا دوستی دارم که کمکمون میکنه. حالا میتونی بری.
پسر تقریبا بیست و شش ساله آمریکایی/ژاپنی که دستیار شخصی نامجون بود، به پارتنر رئیسش که در نبود اون مسئول بود، احترام گذاشت و از دفتر خارج شد.
جین همونطور که با بیحسی مشهودی داخل چهرهاش به عکس خیره بود، گوشی موبایلش رو برداشت و با کیم کوچکتر تماس گرفت.
بعد از چند بوق..-
_سلام خنجر نقره! به کمکت نیاز دارم کوآلای کوچیکم گم شده!
***
به کمر روی تخت خوابیده بود و همونطور که سرش رو از چوب تخت پایین انداخته بود و با هشتپای آبی رنگ وَر میرفت؛ تهیونگ کنارش نشسته بود و به برخی از اسنادش رسیدگی میکرد.با زنگ خوردن گوشیش، چند کلمهای انگشتشمار با شخص پشت خط صحبت کرد و بعد قطع کرد. تقریبا کل روز همینطور و به همین منوال میگذشت.
حدود سه ماه از روزی که یه شوخی کوچیک، البته تا ناموس بزرگ، توی استخر عمارت داشتن میگذشت.
تا به الان، زندگی و تک تک ساعات مسخرهاش مثل یه روتین میگذشتن. روتینی که در اون صبح بیدار میشد، کمی ورجه وورجه میکرد، با مرد صبحانه میخورد.
بعد از مهمانی چای احمقانه با فیلی و تکشاخ، یه چرت میزد و بعد هیچ کاری کردن تا وقت شام...
YOU ARE READING
Pink Rabbit Season.1
Fanfictionوضعیت: اتمام فصل یک✅️ کاپل:ویکوک🐯🐰 ژانر: پلیسی، اکشن، مافیایی، جنایی، اسمات، لیتلبرت و .. خلاصه⚠️: داستان از این قراره که جئون جونگکوک، مسئول حل پروندهی باند "خاکستر" میشه. باندی که توسط چهار رئیس اصلی که در چهار کشور چین، ژاپن، تایلند و کر...