جشن تولد ته یان به اندازه تمام جشن تولد هایش بی معنی بود.
تهیونگ گوشه ای ایستاده بود و آبجویش را مزه میکرد و به کیک تولد بزرگ برادرش خیره شده بود.
تمام اعضای فامیل دعوت شده بودند.
آنجا شلوغ بود و تهیونگ نیاز داشت از این وضعیت بغرنج دوری کند.
بچه ها سر و صدا کردند و نزدیک تهیونگ شدند.
تهیونگ اهمیتی به آنها نمیداد مگر در مواقع ضروری که مجبور میشد یک نیم نگاهی به آنها بیندازد.
وقت کیک بریدن و باز کردن کادو ها شد.
تهیونگ برای برادرش یک قوطی شیر خریده بود و برای باز کردن کادوی خودش هیجان زده بود.
چون ته یان پسر قد کوتاهی بود مادر او را وادار کرد هرروز یک قوطی شیشه ای شیر بخورد.
از این لحاظ همه به او میگفتند که دهانت بوی شیر میدهد!
یا او را بچه شیری صدا میزدند و مورد تمسخر قرار میگرفت.
حالا او بخاطر شیر معجزه آسا کمی قد بلند شده بود ولی همچنان کوتاه تر از تهیونگ بود.
تهیونگ با این فکر لبخندی زد و جلو رفت تا جشن تولد خودش را ببیند.
قطعا بقیه با دیدن شیر خشکشان میزند یا برخی به یاد کودکی ته یان ریز ریز میخندند.
به هر حال تهیونگ بابت مسخره کردن برادرش شاد ترین انسان روی کره ی زمین میشد.
با شمارش معکوس کیک بریده شد.
سپس برادر تهیونگ با خوشحالی سراغ کادو ها رفت.
بخاطر کینه و نفرتی که نسبت به برادر بزرگترش داشت کادوی تهیونگ را کناری گذاشت تا به عنوان آخرین کادو بازش کند.
تهیونگ هم که این موضوع رو متوجه شد با خودش گفت : همیشه آخرین ها بهترین هستند! مثل همین کادوی من که گذاشتی آخر بازش کنی!
وقتی نوبت به کادوی تهیونگ رسید ته یان با بی میلی کادو را برداشت و آن را باز کرد.
با چیزی که دید خشکش زد.
صورتش سرخ شد و با خشم به تهیونگ خیره شد.
تهیونگ پوزخندی زد و با قدم های محکم صحنه را ترک کرد.
از پشت صدای برادرش را شنید که میگفت: حرامزاده ی مغرور!
برایش مهم نبود.
میدانست چقدر مغرور است اما این را به نفع خود میپنداشت.
مدتی سرگردان در خیابان ها راه رفت.
میدانست اگر به خانه برگردد چقدر سرزنش خواهد شد.
تهیونگ فقط میخواست هوایی تازه کند اما خیلی بدشانس بود که جنی را دید.
YOU ARE READING
سـ؋ـر در جانِ لَحظـہ ها؛
Historical Fiction"Travel in the soul of moments" جنی با چشم های به خون نشسته اش به او خیره شد. _از جان من چه میخواهی؟! تهیونگ رسما دیوانه شده بود. بازوی جنی را چنان میفشرد گویی پنبه است و آسیب دیدنش برایش مهم نبود. جنی کلافه دستش را جلوی چشم های تهیونگ تکان داد. ته...