𝐹𝑜𝓊𝓇

76 10 27
                                    

دستش را روی لیوان شیشه ای شراب کشید.

لیوانی که به دست هنرمند خوش ذوق و پر آوازه ای ساخته شده بود.

اما ، چه کسی نام این هنرمند را می‌داند؟

اصلا... برای دیگران مهم بود بدانند این هنرمند کیست؟

کجا زندگی می‌کند و همسر و فرزندش چه شکلی هستند؟

صدای خواننده جاز مانند تیری به تمام وجودش رسوخ کرده بود.

آنجا شلوغ بود اما ساکت بود و گوش های همه خیره ی صدای ملیح خواننده بود.

صدای ساکسیفون با گیتار و پیانو درهم آمیخته بود.

آن لحظه تهیونگ احساس می‌کرد دچار تناسخ یا دژاوو شده.

آنجا برایش آشنا بود.

تمام لحظاتش آشنا بود.

یا شاید هم خواب دیده بود.

از کجا معلوم؟

امروز برای ۲۰ امین بار موفق شده بود به دختر مو قهوه ای چشم مشکی فکر کند.

بی نهایت کلافه بود.

فکر کردن به جنی مثل چشیدن مزه ی دوزخ بود.

دوزخ یا برزخ؟

<من را به سوی ماه پرواز بده‌...
و بگذار بین ستاره ها آهنگ بزنم...
بگذار ببینم بهار چه شکلی است...
در سیاره ی مشتری و مریخ...
به عبارت دیگر...
دست مرا بگیر...
به عبارت دیگر...
عزیزم مرا ببوس...
قلبم را پر کن از موسیقی...
بگذار برای همیشه بخوابم...
تو تمام چیزی هستی که من می‌خواهم...
میپرستم و تحسین میکنم...>

تهیونگ در سراسر تُهی غرق شده بود.

کلمات آهنگ... آتشین بودند.

تهیونگ احساس می‌کرد برای جنی می‌خواند...

<عزیزم مرا ببوس...

قلبم را پر کن از موسیقی...>

جنی قلبش را پر کرده بود.

تهیونگ مست بود و هوش از سرش پریده بود.

قطعا اگر هوشیار بود به لب های سرخ جنی فکر نمی‌کرد.

او تمام چیزی بود که تهیونگ میخواست.

اما واقعا او را نمی‌خواست.

او اعتقادی به عشق نداشت.

شاید فقط علاقه ی سطحی به او داشت...

مثلا شاید فقط از لب هایش خوشش آمده بود.

او نمی‌پذیرفت که عاشق شده...

تهیونگ به اطرافش خیره بود و فقط میشنید.

گوش نمی‌داد خواننده دقیقا چه می‌گوید ولی می‌توانست بفهمد چگونه حرف های خواننده را از زبان خودش به جنی می‌گوید.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 02 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

سـ؋ـر در جانِ لَحظـہ ها؛Where stories live. Discover now