"rainy day"

503 68 45
                                    

به خروجی ساختمان نزدیک شد و اولین قدم برای شروع روزش به بیرون رو برداشت.

اولین قدم، اولین روز آوریل و اولین بارون این هفته که کم کم قرار بود شروع بشه. نفس عمیقی کشید و هوای مطبوع و خوشایند بهاری رو داخل ریه هاش فرستاد؛  روز شیرینی بود ولی نه برای اون مو نعنایی دلتنگ..

هدفون روی گوشهاشو تنظیم کرد، کاش میتونست آهنگی پخش کنه و گوش بده ولی خب همینکه کسی با وجود اینها تلاش نمیکرد باهاش صبحت کنه هم خوب بود.
به طرف ایستگاه اتوبوس زرد رنگ رفت، امروز اول هفته بود و صف مردم طولانی تر میشد برای همین زودتر خونه رو ترک کرده بود.

اولین قدم به داخل اتوبوس رو هنوز برداشته بود که قطره های خیس و کوچولویی روی موهاش نشستند؛ لبخند آرومی زد و روی آخرین صندلی خالی اتوبوس نشست.

چشمهاش خیره به خیابون نم کشیده و مردم هایی که بعضی هاشون عاشقانه زیرش قدم میزدند بعضی ها با نفرت و عصبانی ازش فرار میکردند و ادمهای دیگه هم فقط رد میشدند تا به کار و زندگی شون برسند، بود. اونها.. چقدر متفاوتند.

هر آدمی حق داره حداقل یک روز خوشحال باشه..یک روز در هرسال یک لبخند واقعی رو داشته باشه مگه نه؟.

اون روز شاید روز ازدواجش، روز فارغ التحصیلیش، روز بچه دار شدنش و یا هر اتفاق خوشایند دیگری باشه؛ اما برای یونگی امروز روزش بود روزی که باید میخندید و خوشحال میبود ولی نبود.

روز تولدش که چند ماه منتظرش بود تا با دوست پسرش جشن بگیره ولی اون دیروز بهش خبر داد که باز نمیتونه بیاد.. بعداز شش ماه دوری این حق قلب یونگی نبود.

این خبر ناراحت کننده ترین کادویی بود که میشه به کسی داد..ولی خراب شدن تولدش اصلا اهمیتی برای یونگ نداشت؛ قلب بیقرار و انتظار برای دیدن جونگکوکیش بیشترین درد امروزش بود.

غرق روز و احساساتش بود که زمان گذشت و یونگی به ایستگاه خودش رسید و پیاده شد. محل کارش روبه روش بود ولی میشد روزشو بدون آیس کافی محبوبش شروع کنه؟

مقابل پیشخوان ایستاد و منتظر دوست باریستاش موند چون مثل همیشه داشت سفارشهاشو با لبخند و شیرینی به مشتری ها میداد.

موبنفش با دیدن یونگی لبخند پهنی زد و به طرفش رفت.

_همون همیشگی کیوتی؟

مو نعنایی آهسته سرشو تکون داد و تایید کرد. از حافظه ی قوی جیمین ممنون بودکه به یاد داشت اون چی میخوره و نیازی نیست که هرروز سفارششو توی دفترچه بنویسه تا بتونه به بقیه بفهمونه چی میخواد.

با گرفتن لیوان قهوه ش لبخند شیرینی به باریستای مهربونش زد و از کافی شاپ خارج شد.

اون عملا آدم آروم و بی حاشیه ای بود هردفعه که وارد سالن ورزشی میشد و همکارهاشو میدید سری به نشونه ی سلام تکون میداد و بعد از تعویض لباس کنار سالن مینشست تا شاگردهای کوچولوش سر برسند،  هرروز هرکسی که اونجا بود همین ورژن یونگی رو میدید.

BUSAN TRAIN |Kookgi| "completed" Where stories live. Discover now