"He's gone"

151 33 13
                                    


سرباز چیزی که لبخونی میکرد و نمی فهمید.
منظور یونگی چی بود؟
داخل کابین شانزده پر از آدم بود و اونها میدونستند که ما داریم به سمتشون میریم چرا باید در قفل باشه؟
حتما اشتباه شده...

_یون سئوک بیا اینجا

پسر دبیرستانی رو صدا کرد و چوب بیسبال که باهاش به سر و صورت زامبی میزد و دست اون داد تا خودش به سمت در بره.

کنار یونگی ایستاد.
برای آرامش مو نعنایی دستشو بین انگشتهای خونی و زمخ خودش گرفت و فشرد.

چشمهای پر اشک یونگی و سوآ استرس جونگکوک رو بیشتر میکرد و تلاش آقای کیم برای بستن در و حجم زامبی های پشتش برای بالا بردن ترسش کافی بود.

دستهاش روی دستگیره در نشست.
چندین بار اون رو کشید اما نتیجه مثل قبل بود.
باورش نمیشد اون آدمها واقعا درو قفل کرده بودند؟..

مومشکی به در کوبید.

_خواهش میکنم درو باز کنید... التماستون میکنم یک بچه با ماست.

سرباز کم مونده بود از شدت ترس و استرس گریه کنه.
اون کمک میخواست، راهی برای نجات...حداقل برای این دختر و هیونگش.

چشمهاش با التماس تمام فضای اطراف رو نگاه میکرد برای پیدا کردن چیزی که بتونه درو باز کنه که کپسول کنار صندلی ها که در تمام کابین ها بود رو دید و برداشت.

فریاد پدر سوآ لرز استرس و ترس جونگکوک رو بیشتر کرد.

_یک کاری کن جونگکوک نمیتونم دیگه تحمل کنم.

ترس تنها چیزی بود که داخل تمام چشمهای افراد حاضر در اون واگن دیده میشد.

کپسول رو به در میکوبید.
ضربه های محکم و پی در پی میزد تا دومین در شکسته بشه.
اگر میتونست این درو بشکنه اونها داخل واگن میشدند.

نمیدونست خدارو شکر کنه که کابینهای قطار دوتا در داره یا نه!..

این در ها نباید خیلی ضخیم یا ضدگلوله باشند حتما شکسته میشه، باید بشه.

اشک، عرق و خون از صورت سرباز چکه میکرد.
قدرتش برای ضربه های مستحکم و مستمر رو به کاهش بود.
تمام انگشتها و کف دستش درد میکرد.
جونگکوک خسته بود میخواست رها کنه شاید اگر معشوقش اینجا نبود جونگکوک خیلی زودتر تسلیم شده بود.

ضربه ای پر از درد و خشم به در کوبید.
خلاصه ای از تمام حادثه های امروز؛ این حمله و شیوع ویروس، جدایی از معشوقش، مرگ آدمهایی که میدید و نابودی روز خاطره انگیزش با نعنای شیرینش و از همه بدتر این لحظات ترسناک...و بوم
کل شیشه ی در پایین ریخت.

آدمهای پشت در عقب ایستاده و ترسیده بودند.

چهره هاشون عصبانی، پر از نفرت و هراسان بود.

BUSAN TRAIN |Kookgi| "completed" Where stories live. Discover now