تکون کوچیکی خورد و سرشو بیشتر تو بالشت فرو کرد، کم کم داشت هشیار میشد ولی نمیتونست بدنشو تکون زیادی بده.
یکی از چشمهاشو باز کرد که ساعد پر از تتوی جونگکوک توی دیدش ظاهر شد.
پس این خفگی و فشاری که روش بود بخاطر بغل و بدن گنده ی دوست پسرش بود. اما خب یونگی حتی یک ذره هم اعتراض نداشت چون ماه ها دلتنگ و منتظر این حصار گرم بود.لبخند ریزی زد و تکون خورد، باید برای دونسنگ سربازش صبحونه ی مقوی و خوب درست میکرد.
با هر بدبختی که بود قفل دستهای سفت شده و محکم کوک رو باز کرد تا بتونه از تخت فاصله بگیره.
ایستاد و نگاهی به اون پسره ی سنگین خواب انداخت، بیشتر انرژیشو الان برای در اومدن از اون بغل گنده از دست داده بود میخواست از اتاق بیرون بره که فکری به ذهنش رسید..چه اشکالی داشت که اون یکم لوس بشه؟پوزخند شیطانی که داشت با ظاهر مهربونش اصلا همخونی پیدا نمیکرد، بالشت زیر سرشو که الان با آب دهن جونگکوک تزئین شده بود با قیافه ی اه مانندی برداشت و بدون معطلی تو سر اون سرباز کوبید.
جونگکوک که در طول این یک سال بخاطر سیستم خواب و آموزش نظامی خیلی هشیارتر و ساعت خوابش کمتر شده بود زودتر از انتظار مو نعنایی بیدار شد و از روی تخت پایین پرید و احترام نظامی گذاشت.
_فرمانده.. آماده ی خدمت هستم.
یونگی نمیدونست به این احمق نیمه لخت و ژولیده ی روبه روش چطوری بخنده!. اینقدر این اتفاق مسخره بود که تا چند لحظه با شک و حیرت نگاه همدیگه میکردند که آروم آروم دست جونگکوک به پایین اومد و یونگی دیگه نتونست خنده شو کنترل کنه و روی تخت غش کرد.
اون پسربچه ی تخسی که به غرورش برخورده و با اخم نگاه هیونگش میکرد و داشت غر میزد شیرین ترین بچه ای بود که یونگی باهاش سر و کار داشت.
_هیونگ نخند دیگه...میگم نخند!
اما مثل اینکه این عشوه و غر زدنای کیوتش برای توقف خنده های اون کافی نبود پس با نیم خیز شدن روی بدن پسر بزرگتر و پین کردن دستهاش به تخت اونو ساکت کرد.
_میدونی اذیتم کنی منم بلدم تلافی کنم هیونگ.
لحن الان سرباز جئون شباهتی با اون دلخوری کیوتش نداشت و تاریک بود دقیقا مثل موهاش... و یونگی حسرت میکشید برای شنیدن این صدا.
اما میتونست با دیدن اون چشمها بفهمه که این کدوم روی جونگکوکشه... اون خیلی از این ورژن پسر خوشش میاومد طوری که باعث پیچیدن چیزی زیر دلش میشد.
پسر کوچکتر هم دست کمی از معشوقش نداشت لبهای باز و سرخ اون باعث میشد آب دهانشو هم نتونه درست قورت بده.
انگار چشمهاشون دوباره یاد دلتنگی این چندماه افتاده بودند و قرار نبود اتصالشونو بشکنند.
KAMU SEDANG MEMBACA
BUSAN TRAIN |Kookgi| "completed"
Fiksi Penggemar" قطار بوسان " _تنهام نذار! تو حق نداری ترکم کنی... تو قول دادی نذاری دیگه درد بکشم. سرباز زخمی محو صدای معشوق نعناییش بود،صدایی که پنج سال آرزوی شنیدنشو داشت و الان قبل مرگ گوشهاشو نوازش میکرد. _شبدر شانسم...بذار جای هردومون، من بمیرم. Couple: k...