با قدم های بلند و محکم، وارد اتاق جلسات شد..به عنوان یکی از اعضای اصلی باند مافیایی کره، برخلاف سن کمی که داشت، از ابهت و محبوبیت خاصی برخوردار بود و تمامی اعضای باند، احترام ویژه ای بهش میذاشتن...سری به نشونه سلام برای حاضرین تکون داد و رو صندلی مخصوص خودش نشست...سیگار برگی از داخل جیب کتش درآورد و با فندک سوسماری طلایی رنگش، روشنش کرد و دم عمیقی ازش گرفت...
رئیس: امروز ازتون خواستم اینجا جمع بشین تا گزارش کار بدین..کی میخواد اول شروع کنه؟!
نگاهی به عقب انداخت و با سر، به دستیار عزیز و باوفاش اشاره کرد تا پوشه تو دستش رو، بهش بده...به محض قرار گرفتن پوشه بین انگشتای کشیده و قوس دار دست راستش، اونو روی میز جلوش پرت کرد و به حرف اومد...
جین: خسته شدم بس که گندکاریاتون رو جمع کردم...این آخرین هشداریه که بهتون میدم...یا خودتون، حواستون رو میدین به زیردستاتون، یا به روش خودم تک تکشون رو آدم میکنم...
نگاه همه زوم کوچکترین فرد جمع شد...امگای ۲۸ساله ای که ۵سال از حضورش تو باند میگذره و با توانایی هایی که داره، تونسته حسابی تو دل رئیس جا باز کنه...هیچکس جرعت مستقیم نگاه کردن به چشمای وحشی و مشکی رنگش رو نداره و همه، بزرگ و کوچیک، مثل سگ ازش میترسن...
؟؟: فکر نمیکنی این طرز صحبت با بزرگتر از خودت نیست امگا؟؟
نگاه تیرش رو به سمت فردی که این سوال رو ازش پرسیده بود، چرخوند...
جین: امگا؟؟!
؟؟: مگه غیر از اینه که تو یه امگایی و جدای از سن و سالت که از همه ما کمتره، رده ی پایینت هم تورو موظف به احترام گذاشتن به ما میک...
جمله ی آلفای روبه روش هنوز به پایان نرسیده بود که فلز سردی رو، درست روی شاهرگ گردنش احساس کرد...با وحشت و ترس به امگای دیگه گروه که همون دستیار جین بود، خیره شد...
؟؟: د..داری چ..چکار میک..کنی؟؟!
جیمین: جملت رو کامل کن تا خودم، قطره به قطره خونت رو پیشکش همون امگایی کنم که زیر سوال میبریش...
رئیس: کافیه پارک جیمین...مثل اینکه یادت رفته اینجا کجاست..حد خودت رو بدون...
با چشمای بی حس، بدون اینکه کوچکترین حرکتی به چاقوی تو دستش بده و پایین بیارتش، تو چشمای رئیس خیره شد...
جیمین: بجای اینکه حد و حدود منو مشخص میکنی، به آدمات یاد بده، دهنشون رو به هر زر مفتی باز نکنن...
جین: کنار وایستا جیمین...
جیمین: چشم هیونگ نیم...
چاقوش رو غلاف کرد و مجدد، پشت جین، ایستاد...نگاهی به مرد روبه روش که از ترس، هنوز تو شوک بود، انداخت و گفت..
جین: شانس آوردی هان یوجین که جیمین زودتر از من اقدام کرد..اگر خودم وارد عمل میشدم، کمترین خسارتی که بهت وارد میشد، زبونی بود که از حلقومت بیرون کشیده بودم...
یوجین: شما دوتا دیوونه این....نمیخواین کاری کنین رئیس؟؟!!
نگاه تمام افراد حاضر در اتاق، به سمت مردی که صدر مجلس نشسته بود، چرخید..گلویی صاف کرد..
رئیس: گفتم اینجا جمع بشین تا گزارش بدین نه اینکه همدیگه رو تیکه و پاره کنین..تموم کنین این بچه بازیا رو...
درسته...حتی رئیس بزرگ هم جرعت نداره جین رو سرزنش کنه..هیچکس تو باند حق نداره با اشاره کردن به جنسیت ثانویه جین، شخصیت و غرورش رو زیر پا بذاره و سرگذشت اونایی که جرعت انجام اینکار رو داشتن هم نامعلومه...این یه قانونه از پیش تعیین شدست و کسی اجازه تغییرش رو نداره...
جین: منم داشتم گزارشم رو میدادم رئیس..تو کل یک ماه گذشته، من و تیمم، مدام درحال پاکسازی گندایی بودیم که عالیجنابان، آلفاهای بلندمرتبه زدن...
لحن صحبتش، تمسخر رو فریاد میزد...
جین: خواستم هشدار بدم که دیگه ازین خبرا نیست...مثل همتون، منم وظایف خاصی دارم که باید بهشون رسیدگی کنم و وقت اینکارا رو ندارم..پس حواستون رو جمع کنین..
لیوان مشروب جلوش رو برداشت و بعد از سرکشیدن یک نفس محتویات داخلش، رو میز کوبید..از رو صندلی بلند شد و بعد از ادای احترام به رئیس، با گفتن" اینجا دیگه کاری ندارم" از اتاق بیرون اومد...
جین: دفعه دیگه بی گدار به آب نزن جیمین...خوب میدونی که افراد اون تو، چقدر میتونن وحشی و خطرناک باشن...
شونه ای بالا انداخت و قدم هاش رو با جین هماهنگ کرد..
جیمین: نفس هرکی که بخواد هیونگم رو زیرسوال ببره، قطع میکنم..نه زمانش برام مهمه و نه مکان و آدمش...
جین: از دست تو که انقدر کله خرابی...
جیمین: شکسته نفسی نفرمایید قربان...دست پرورده شماییم...
خنده کوتاهی کرد و همراه جیمین، از عمارت رئیس بزرگ، بیرون اومدن و ندیدن نگاه خیره روشون رو....
رئیس: جانشینی شایسته تر از تو برای من پیدا نمیشه کیم سوکجین....
اینم از اولین پارت...
🩷حمایت فراموش نشه🩷
YOU ARE READING
𝑼𝒑𝒔𝒊𝒅𝒆 𝒅𝒐𝒘𝒏 𝑶𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆
Fanfictionهمه چیز از اون روزی شروع شد که توجهش به پسرکوچولوی گمشده کنار مغازش جلب شد.... 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝑶𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆, 𝑭𝒍𝒖𝒇𝒇 𝑴𝒂𝒊𝒏 𝒄𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 𝑺𝒖𝒃 𝒄𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝑽𝒎𝒊𝒏