P¹¹

484 86 12
                                    

(ساعت 11 شب ـ اسکله متروکه)

با دیدن دو ماشینی که چندمتر اونطرف تر متوقف شدن، نگاهی به جیمین انداخت و از ماشین پیاده شدن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با دیدن دو ماشینی که چندمتر اونطرف تر متوقف شدن، نگاهی به جیمین انداخت و از ماشین پیاده شدن....یوجین به همراه هفت نفر از افرادش، کمی بعد از جین و جیمین، پیاده شدن...یکی از اون ها به سمت ماشین خم شد و جونگکوکی که چشماش و دست و پاهاش بسته بود رو بغل کرد...از دیدن پسر کوچولوش تو این وضع، بشدت عصبانی شد و همونجا قسم خورد که هان یوجین، تقاص تک تک تروماهایی که به کوکی وارد شده رو پس بده....به سرعت به سمتشون رفت که با حرف یوجین، متوقف شد...
یوجین: میبینم خیلی برای اومدن پیش من عجله داری زیبا...
جین: جونگکوک رو ول کن....وقتی به اندازه کافی دور شدن و جیمین بهم زنگ زد که جاشون امنه، اونوقت باهات میام....
یوجین: چقدر عصبانی...خیلی خب...هرچی تو بخوای، قبوله...
نگاهی به آلفای کنارش انداخت و با اشاره بهش دستور داد جونگکوک رو تحویل بدن...بچه رو که به جین رسوند، جیمین هم فورا بهش پیوست و دست و پاهای جونگکوک رو باز کردن..به محض باز شدن چشماش و دیدن آپا و هیونگ عزیزش، زد زیر گریه....محکم بغلش کرد...
جین: تموم شد پسرم...دیگه جات امنه...آپا دیگه اجازه نمیده اتفاقی برات بیوفته...
کوکی: میتلسم آپا...منو بِبَل ازینجا.....بلیم پیش ددی....
جین: میریم نفسم...میریم زندگیم....
یکم که آرومش کرد، از بغلش بیرونش آورد و بهش نگاه کرد...
جین: کوکیا...باید یه قولی به آپا بدی...
کوکی: چه قولی؟؟؟!!
اشکای مزاحمش رو پاک کرد و نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط بشه...
جین: قول بده تا زمانی که آپا برگرده، پسر خوبی باشی و ددی و هیونگا رو اذیت نکنی....
محکم به لباس جین چنگ زد و بهش چسبید...
کوکی: نلوووووو....کوکی تهنا نذال...من میتلسم آپا....
جین: ددی و هیونگا مراقب کوکی هستن...دیگه کسی نمیتونه تو رو ازمون جدا کنه عزیزدلم...تو فقط قول بده تا وقتی من برگردم، گریه نکنی و پسرخوبی باشی...
کوکی: زودی بیا..دل کوکی تَند میشه بلات....
جین: زودتر از اونچه که فکر کنی برمیگردم..فقط چندتا شب رو باید بدون آپا بخوابی...
کوکی: باشه....
جونگکوک رو به جیمین سپرد...
جین: مراقب خودتون باش....رسیدی، به اون وحشی زنگ بزن...
جیمین: هیونگ.....
جفتشون رو بغل کرد...
جین: برو جیمین.....برو و طبق نقشمون پیش برو..نگران من نباش...
سری تکون داد و کوکی به بغل، به طرف ماشین رفت....با رفتن جیمین و جونگکوک، آدمای یوجین به سمتش اومدن و کامل گشتنش...
یوجین: بفهمم موقع گشتنش، دستتون هرز رفته، قطعش میکنم....
پوزخندی رو لبش نشست....مرتیکه عوضی....بعد از اتمام گشتن، به سمت یوجین بردنش...
یوجین: خوشحالم که قراره مطیعم باشی زیبا....چنین امگای جذابی نباید رو زمین بمونه....
قبل از اینکه دستش بتونه صورت جین رو لمس کنه، خودش رو عقب کشید و با لحن سردی گفت...
جین: اینکه قبول کردم تسلیمت بشم دلیل بر این نمیشه که هر غلطی میخوای بتونی بکنی...انگشتت بهم بخوره، میشکنمش....
یوجین: واااو...چه خشن جینا....واقعا راست میگن که خوب رویان بداخلاقن...اشکال نداره زیبا...من صبرم زیاده...خودت رامم میشی...
بعد از اینکه جیمین با گوشی یوجین تماس گرفت و با جین حرف زد، در ماشین رو براش باز کرد و قدری خم شد...
یوجین: بفرمایید زیبا...
چشمی تو کاسه چرخوند و بی حرف، سوار شد....
____________________

𝑼𝒑𝒔𝒊𝒅𝒆 𝒅𝒐𝒘𝒏 𝑶𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆Where stories live. Discover now