Alpha2

131 17 0
                                    

فردای اون روز جئون کوک چشم هاش رو توی امارتی که ازش متنفر بود باز کرد
دوباره دست و پاهاش بسته بودن
دوباره اون دکتر لعنتی بهش سرم زده بود و مشغول حرف زدن باهاش بود تا درمانش کنه
و دوباره به اون جهنم برگشته بود
اشک از چشم هاش سقوط کرد اما قبل از اینکه زمین رو خیس کنه در باز شد و شخص خاصی وارد شد

دکتر به زور سر کوک رو به سمت خودش برگردوند:"کوک بعد این به جای من تهیونگ مسئول آروم کردنته امیدوارم خوب باهاش رفتار کنی."

اون پسر رو یادش بود. همون پسری که جرعت کرده بود از فرمون هاش برای متوقف کردنش استفاده کنه.
حس فرمون های تهیونگ فوق العاده بود اما غرورش خورد شده بود.

بعد از این که دکتر خارج شد خنده ای کرد:"چطور جرعت کردی دوباره جلوی چشمم بیای؟"

تهیونگ مشغول درآوردن گیتارش شد:"من میخوام درمانت کنم پس امیدوارم حسن نیت منو درک کنی و کینه ها رو فراموش کنی."

بعد حرفش شروع به نواختن گیتار کرد و هم زمان فرمون های آرامش بخشش رو رها کرد.
نت های آرامش بخش و اون رایحه باعث شد چند ثانیه بعد پسر روی تخت به خواب بره.

تهیونگ لبخندی زد. از دکتر شنیده بود که پسر خیلی کم میتونه بخوابه واقعا خوشحال بود که تا این حد میتونه مفید باشه.

بعد از چند ساعت کوک از خواب بیدار شد و با تعجب به دست و پاهای بازش خیره شد.

"بلخره بیدار شدی؟" تهیونگ زمزمه کرد و دوباره مشغول آزاد کردن رایحه شد.

کوک پوزخندی زد:"نمیترسی دست و پاهام رو باز کردی؟"

تهیونگ پنجره رو باز کرد تا نسیم دل انگیز وارد اتاق بشه ولی جوابی نداد.
کوک با بدنی که تقریبا سست بود از تخت پایین اومد و یقه لباس پسر رو در دست گرفت و غرید:"فکر میکنی میزارم آلفایی مثل تو شکستم بده؟"

تهیونگ رایحه رو بیشتر کرد، پاهای پسر شل شد و توی بغلش افتاد:"هدف من شکست دادن تو نیست کوک. هدف من درمانته."

تهیونگ نمیتونست انکار کنه پسر به صورت غریضه ای نباید واکنش خوبی نشون بده چون فرمون ها فقط توی سکس استفاده می‌شد و اگه یه آلفا برای یه آلفای دیگه فرمون آزاد میکرد به معنای جنگ و تلاش برای غالب شدن بر دیگری بود.

کوک رو روی شکم روی تخت گزاشت و مشغول ماساژ کمرش شد و رایحش رو آزاد کرد که بعد از چند دقیقه دوباره خوابید.

وقتی پسر غرق خواب رو دید چند لحظه از اتاق خارج شد اما وقتی برگشت رایحه تندی بر فضا حاکم بود که اجازه نفس کشیدن رو بهش نمی‌داد.

سرفه ای کرد:"رایحه ماری جوانا."
صدایی از پشت سرش شنید:"درسته. فکر میکنی فقط خودت میتونی فرمون آزاد کنی؟"

به عقب برگشت تا کوک رو ببینه اما این گیتار خودش بود که با سرعت به سرش بر خورد کرد. روی زمین افتاد و خون گرم روی صورتش جاری شد.

جئون کوک گیتار شکسته رو روی زمین انداخت و با لبخند چونه پسر زخمی رو گرفت و بالا آورد:"حسش میکنی. می‌بینی که چطور رایحه من غالب تره؟"

اون رایحه تلخ باعث سرفه کردنش میشد و سرگیجه ناشی از ضربه گیتار باعث تهوع بود اما میدونست اگه سریع به خودش نیاد جئون کوک با فرمون هاش اون رو خواهد کشت.

از ته مانده توانش استفاده کرد تا رایحش رو غالب کنه اما رایحه ماری جوانا خیلی قوی تر از رایحه اون بود اما گویا حتی ذره ای رایحه اسطوقدوسش برای سست کردن پسر کافی بود چون بلافاصله روی زمین افتاد.

تهیونگ، پسری که مدام زیر لب فوش میداد رو به سختی بغل کرد و روی تخت گزاشت.
خون جاری شده از زخمش رو پاک کرد. دکتر بهش گفته بود باز کردن جئون کوک خطرناکه اما توجهی نکرده بود.

چند هفته گزاشت و حالا کوک با کمک تهیونگ وضعیت بهتری داشت میتونست بهتر بخوابه و غذا بخوره و نرمال تر رفتار کنه اما همچنان مقاومت میکرد و دست از اذیت کردن تهیونگ نکشیده بود.

دائم عصبی نمیشد و دیگه نیازی به دارو نداشت اما کسی نمی‌دونست اگه تهیونگ و رایحش کنارش نباشن چه اتفاقی قراره بیوفته.

مثل هر روز توی این چند وقت به پیشنهاد تهیونگ سعی می‌کرد نقاشی بکشه و تهیونگ مشغول کتاب خوندن بود.

"میخوای بریم بیرون؟"کتاب رو کنار گزاشت و پرسید.

خنده ای کرد:"نمیترسی فرار کنم؟"

تهیونگ به جونگکوک نزدیک تر شد و چونش و گرفت:" فکر نمیکنم بتونی دوری از فرمون هام رو تحمل کنی."

با پر رویی به لب های خوش فرم کوک خیره شد و شروع به آزاد کرد فرمون کرد. خودشم نمی‌دونست چه اتفاقی داره میوفته لب هاش رو آروم نزدیک لب های کوک کرد که پسر خنده هیستریکی کرد:"داری منو اغوا میکنی؟"

بعد خروج کوک زمان زیادی لازم نداشت که بفهمه داشت چیکار میکرد. دوش آب سردی گرفت و به خودش لعنت فرستاد.

بعد از چند دقیقه همراه هم به پارک جنگلی که تازه اون اطراف باز شده بود رفتن. تهیونگ کفش هاش رو خارج کرد و با پاهای برهنه روی خاک شروع به پیاده روی کرد:"بیا توام به مادر اصلیت سلام کن کوک."

"من هرگز نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم."گفت و با انزجار به حشرات روی زمین نگاه کرد اما با حس فرمون های پسر بزرگ تر چشمی چرخوند و شروع به باز کردن بند کفشش شد.

حس وحشتناکی از اینکه اون فرمون ها آنقدر ضعیفش میکرد داشت اما فعلا با تهیونگ کنار میومد.

One ShotsWhere stories live. Discover now