چند ماه گزشته بود و حال کوک کاملا خوب شد
طوری که به کار سابقش توی شرکت پدرش باز گشت
و اصرار میکرد دیگه به تهیونگ نیاز نداره اما دکتر و آقای جئون برای محکم کاری تهکوک رو کنار هم نگه داشتنهمه چیز طبیعی بود. اون دو نفر هر روز از خواب بیدار میشدن، به شرکت میرفتن، وقتی کوک مشغول کار میشد تهیونگ توی اتاقش مینشست و آهنگ مینواخت و گاهی مشغول ترجمه متن های خارجی میشد
به خوراکش میرسید و حواسش بود که پسر بیش از اندازه کار نکنهدر آخر به خونه برمیگشتند و تهیونگ با آزاد کردن رایحش به خواب بهتر پسر کمک میکرد و هر روز توی خواب به کوک خیره میشد و دعا میکرد کاش اون پسر مثل وقتی خوابه آروم میشد و کم تر اذیتش میکرد.
توی یک از همین روز ها کارش رو زود تر تموم کرد و رو به تهیونگ که مشغول تمرین ویالون بود گفت:"ول کن اونو... کارم تموم شده میای بریم خونه خوش بگزرونیم؟"
قبول کرد اما با رسیدن به خونه کوک حال عجیبی پیدا کرد و نالید:"یه چیز عجیب حس میکنم."
قبل از اینکه تهیونگ دقتی به اطراف بکنه شخصی سومی از پشت کوک رو بغل کرد:"حالت چطوره پسر عمو..."
جونگکوک با خوشحالی به عقب چرخید و پسر رو در آغوش گشید:"جین خیلی وقته ندیدمت."
رو به تهیونگ کرد و با گفتن اینکه برنامه کنسله همراه شخصی که جین خطاب شده بود با خوش و بش به سمت حال رفت.همه چیز از اون روز به هم ریخت. کوک دیگه کم تر سراغش میومد و همش مشغول خوش گزرونی با اون پسر امگا بود.
با خنده ای زمزمه کرد:"نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار." با این حرف تهیونگ، پسر سرش رو از لب تابش بیرون آورد.
"انتظار که نداری بخواطر یه خدمتکار پسر عموم رو نادیده بگیرم."گفت و خنده رو مخی کرد
تهیونگ اعتراف میکرد ناراحت شدنش دست خودش نبود . باهم بودن اون دو نفر باعث میشد دائم استرس از دست دادن کوکیش رو داشته باشه.
این وضعیت ادامه داشت تا روزی که امگا دوست هاش رو به امارت جئون دعوت کرد و پارتی بزرگی گرفت. وقتی جین فرمون های وسوسه انگیز انگورش رو برای جلب توجه کوک آزاد کرد پسر خیلی سریع وا داد.
اگه تهیونگ کمی دیر تر میرسید پسر رو در حال معاشقه با جین پیدا میکرد.با اعتراض نالید:"چه غلطی داری میکنی ته؟"
تهیونگ پسر رو به جای خلوت تری کشید و غرید:"انگار بدت نمیومد پسر عموت بعد اغوا کردنت باهات بخوابه.""چرا که نه. اون فرمون های وسوسه انگیزی برام داره شاید بتونه جای تو رو بگیره."
بعد این حرف، تهیونگ حس کرد قلبش داره آتیش میگیره. کوک سعی کرد به پارتی برگرده اما با حس اون رایحه تند پاهاش سست شد:"لعنتی."