S1|EP:39

940 164 223
                                    

پشت سر تهیونگ سمت مهلکه جلو عمارت حرکت کرد، انگار لال شده باشه فقط به چشای زن زیبای رو به روش چشم دوخته بود.

تهیونگ قبل از رسیدن به جمع جلو عمارت با صدای بلند سویا رو صدا زد و بچه ها رو بهش سپرد:

_بچه ها رو ببر عمارت پشتی اتاق خودت

دختر بیچاره به زور مین گیو بغلش گرفت و از دست ته سان کشید و با خودش برد، جیمین درست کنار تهیونگ ایستاد و نگاه لرزونشو سمت همسرش دوخت، دختر رو به روش اگر چه هم خواهرش بود اما ذره‌ی براش اهمیت نداشت الان رفتار تهیونگ بود که مهم بود.

تهیونگ با عصبانیت و خشم سمت کوک کلافه برگشت و با صدایی که سعی در کنترولش داشت فریاد کشید:

_این اینجا چیکار میکنه؟

_آقا من...

با فریادی که یونا کشید حرف کوک نصفه موند و همه نگاه ها سمتش برگشت:

_تا کی میخواستین منو پنهون کنید؟من میخواستم خانوادمو ببینم

جیمین متعجب چشاش مدام بین یونا و تهیونگ در گردش بود:

_دیگه بسمه هر چقدر پنهون شدم

مرد عصبی انگشت اشاره‌اشو سمت دختر گرفت و تکونش داد:

_وقتی هر غلطی که دلت خواست کردی باید فکر خانوادت بودی نه الان

یونا بدون توجه به تهیونگ سمت جیمین برگشت و تن قفل و شوکه شده‌ی امگای رو به روشو تو بغلش کشید:

_ماجراتو از کوک شنیدم...

ازش جدا شد و به سر تا پاش نگاه کرد:

_حتی فکرشم نمیکردم یه داداش خوشگلی مثل تو داشته باشم

تهیونگ عصبی از بازوی یونا گرفت و از جیمین دورش کرد:

_به نعفته نزدیکش نشی....حتی دستتم بهش نخوره

_ولم کن تهیونگ این کینه مزخرفتو تمومش کنننن

_تو لایق کینه نیستی چی فکر کردییی با خودت

جیمین چند قدم عقب رفت و به رگ گردن تهیونگ خیره شد که نزدیک بود بزنه بیرون؛برای این زن داشت اینطوری آتیش میگرفت؟

عصبی از مچ دست یونا گرفت و سمت در خروجی هولش داد:

_ازمون کمک خواستی مام کمکت کردیم و حالا گورتو گم کن خودتم خوب میدونی که سزای کسی که به خانوادمون پشت کنه چیه نذاز جایگاهتو نشونت بدم

یونا همونطور که پالتوشو از رو زمین برمیداشت تهیونگ رو خطاب حرفاش قرار داد:

_تو نمیتونی منو از خانوادم جدا کنی کیم تهیونگ اونم به خاطر دلیل شخصیت

و بعد با قدمای بلند از جلوی دید اونا دور شد؛ تهیونگ پوف کلافه‌ی کشید و سمت جیمین برگشت و با دیدن چشای سرخش خواست سمتش بره که پسر چند قدم عقب رفت و دستشو جلوش گرفت:

Fake Marriage:ازدواج سوریWhere stories live. Discover now