نمیدونست چند ساعت گذشته، دست کرخت شدش با وزنی که روش بود تکون نمیخورد، چشم هاشو باز کرد و با دو گوی مشکی شفاف توی فاصله میلیمتری صورتش مواجه شد.
- سلام.
صدای دلنشین همراه با شرم کمرنگی که از لبای قلوهای پسر بیرون پرید لبخند کوچیکی روی لبای کریس اورد.
- سلام، اگر میشه.
با تکونی که خورد فلیکس رو متوجه خواسته اش کرد، اون بازوی عضلانی مثل اینکه بالش خیلی راحتی برای پسر بود و نمیخواست ازش دل بکنه.
- اره، ببخشید.
به آرومی تکون خورد و کریس تونست دستش رو از زیر سر فلیکس بیرون بکشه. از روی تخت بلند شد به سمت کمدش رفت.
با بلند شدن کشیش دوباره سرمای بدی توی وجود پسر رخنه کرد. روی تختش نشست و با چشمهاش حرکات کشیش رو دنبال کرد.
کریستوفر دکمههای پیرهنش رو باز کرد و با جدا کردن یقه لباسش خودش رو برهنه کرد.
نگاه سنگین فلیکس رو از پشت سرش حس میکرد، با پوشیدن زیرپوش سفیدی و شلوار راحتی به سمت پسر برگشت.
چشمای خمار پسر روی تنش نشسته بود، دستایی که دور خودش حلقه کرده بود تصویری به سان مجسمه ظریف طلایی رنگی ساخته بود که در جای جای کلیسا قابل دید بود.
-امروز رو کامل استراحت کن، از فردا کارمونو شروع میکنیم.
فلیکس نیشخند صدا داری زد و دوباره روی تخت دراز کشید، موهایی که روی صورتش ریخته بود رو با فوت کنار زد اون حرکت از منظر کریس بامزه بود و لبخند کم رنگی مهمون لباش کرد.
کشیش به سمت میزش رفت، کشوی چوبی رو باز کرد و جعبه فلزی کوچکی بیرون کشید؛ فلیکس نگاه نکرد فقط گوش سپرد.
با صدای ضعیف روشن شدن کبریت به سمت صدا برگشت، با دیدن نخ سفید سیگار بین لبای کریس کمی متعجب شد. بعد از دودی که صورت کشیش رو پوشش داد.
حرکت دستاشو دنبال کرد، پک قوی به سیگار زد و دودش رو بعد مدت طولانی حبس کردن تو ریههاش بیرون داد؛ به چشمهای کنجکاو فلیکس نگاه کرد.
پک دوم سوم و الی اخر ارتباط چشمی قطع نشد؛ میتونست ستارههایی که توی چشمهای پسر سو سوی ضعیفی داشتن رو ببینه، اون لایق کهکشانها بود ستاره برای فلیکس ناچیز و کم بود.
-من مرتکب چه گناهی شدم؟
فلیکس پرسید؛ گرمای سیگار سوخته شده بین انگشتای کریس وادارش کرد تا روی میز چوبی خاموشش کنه.
-کنترل نکردن هوای نفست که یک نفر رو به کام مرگ کشونده.
-نفس من؟ به چی باید قسم بخورم که اون فقط یه هوس ساده نبود؟
CZYTASZ
Capture Spirit [Chanlix]
Romansمطمئن بود اون پسرک اشرافی چیزی بالاتر از گل نشنیده ولی الان در دام کلیسایی که درونش از ویرانه خانهای مخروبتر ولی ظاهر قصر مانند افتاده؛ با شیون و نالههاش مرتکب گناهی شده که در قفس اسقف زندانی شده. -تو مزه بهشت میدی اما خدا هم میدونه برای گناه ساخ...