Part 11

104 26 14
                                    

بعد از پیچش تن‌هاشون و هم‌آغوشی طولانی دو تن خسته قبل از نیمه شب وارد کلیسا شدن، کنار هم توی تخت یک نفره تنگ به خواب رفتن، حالا با فاصله یک متری مردی با تن استوار روی محراب در حال خواندن دعا و پسرک روی سکوی ردیف دوم نشسته بود.

چشم‌های کشیش از نگاه نافذ پسر دل نمیکند، به زور نگاهش رو میگرفت تا حاضرین متوجه حواس پرتی نباشن؛ فلیکس متوجه شد چشم از نگاه کریس بست تا بتونه بدون نگاه کردن به مردی که صاحب ذهنش بود گوش کنه.

جوری مو مشکی غرق در دعای کشیش بود که در ظاهر نمایی از یک مرگ برگشته‌ای که تونسته بود در اسمان اول به ملاقات مسیح بره نشون میداد. اما کسی نمیدونست این جان سپردن به صدای کشیش بود.

دعا به پایان رسید فلیکس به زور چشم‌هاشو باز کرد و نگاه قفل شده کریس رو روی خودش دید ارتباط چشمی سوزان با نزدیک شدن یک مادر و فرزند به محراب قطع شد؛ در حین اینکه کریس با لبخند بزرگی دست روی سر پسربچه میکشید و باهاش صحبت میکرد، پسر خودش لباشو ورچیده بود و دست به سینه صحنه شیرین و نه چندان رضایت بخش رو نگاه میکرد.

اون صاحبت لبخندهای درخشان کشیش نه کس دیگه‌ای.

نفهمید کی لوکاس کنارش نشسته و ریز ریز به حرکات بچه‌گانه‌اش میخنده.

- به چی میخندی؟

صورتش از فرت خنده و شرم کم رنگ سرخ شده بود.

- هیچی.

پسر چشم غره رفت، دیکون بیشتر به سمتش مایل شد.

- پدر کریستوفر گفت مراقبت باشم، امروز نیمی از ماه گذشته سینود برگزار میشه و ممکن ساعات طولانی نباشه.

قفسه سینه فلیکس سنگین شد، بعد از چشیدن طعم تن ورزیده کشیش طاقت دوری از آغوش و بدن گرمش نداشت. گرفته تر از قبل روی نیمکت نشست؛ حس میکرد دیوار های کلیسا به سمتش میان و سقف‌های بلند کلیسا به زمین ریخته میشه. هیچ وقت فکر نمیکرد فقط دوری موقتی کشیش انقدر تاثیر داشته باشه.

- حدودا چقدر طول میکشه؟

- انقدری طول میکشه که بتونم ببرمت اتاق نقاشی پدر کریستوفر و نقاشی‌هاشو نشونت بدم.

دیکون با لبخندی که کل صورتش رو پوشونده بود گفت و باعث شد لبخند کمرنگی بین لبهای فلیکس بشینه. پسر با تکون دادن سر موافقت کرد و با دیکون سالن اصلی رو ترک کرد.

کشیش در حالی که به حرفای شیرین پسربچه گوش میکرد زیر چشمی دلبر گریز پاشو میپایید جوری که توی سالن طویل کلیسا به سمت خروج قدم برمیداشت و موهای رنگ شبش با لطافت ریز تکون میخورد برای بار هزارم باعث افزایش ضربان قلب بی جنبه‌اش میشد.

حرفای پسربچه بیش از حد انتظار طول کشید؛ زمان تنگ بود و مطمئن بود الان دو شیطان پلید کلیسا توی اتاقی که برای سینود انتخاب شده بود چه نقشه‌های شومی میکشن و به زودی در پی عملی کردنش قدم میزارن.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: 6 days ago ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

Capture Spirit [Chanlix]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang