وارد حیاط مدرسه شد. کراشش امروزم نیومده بود و اون واقعا داشت نگرانش میشد.
تقریبا سه روز از اعترافش به اون گذشته بود و اون فکر میکرد بخاطر اعترافی که کرده کراشش این دو روز رو مدرسه نیومده.
وارد صفحه چتش شد. آخرین بازدیدش مال همون سه روز پیش بود. یعنی اعتراف کردنش انقدر روی اون تاثیر گذاشته بود؟
با شنیدن صدای جیمین برگشت سمتش. طبق معمول دوییده بود و لپاش عین گوجه شده بود.
_چیشده گوجه فرنگی؟ این همه عجله برای چیه؟
+فهمیدم.. یونگی.. چرا ... نمیاد.. مدرسه هوووف.
برق از سرش پرید.
_چرا؟ چرا نمیاد مدرسه؟ چیشده؟ بخاطر همون اعتراف منه! آره؟ بگو دیگه لامصب چرا حرف نمیزنییییی؟
+هیونگ دو دیقه نفس بکش بذار حرف بزنم.
_باشههه بگو.
+تصادف کرده.
بُهت زده خیره شده بود به جیمین.
+ولی نگران نباش چیزی نشده. فقط به سرش ضربه خورده وگرنه حالش خوبه.
با شنیدن این حرف نفس راحتی کشید.
_تو از کجا فهمیدی تصادف کرده؟
+جونگکوک پیشش بود اون بهم زنگ زد.
سری تکون داد.
_خیله خب باشه دستت درد نکنه که گفتی.
+خواهش میکنم. من میرم پیش تهیونگ کتابخونه. کاری داشتی اونجا پیدام کن.
_باشه خدافظ.
پا تند کرد و با تمام سرعت به سمت کتابخونه دویید.
_دیوونه دوست پسر ذلیل.
زیر لب گفت و گوشیشو روشن کرد. وارد مخاطبین شد که با اسم یونگی مواجه شد.
با خودش کلنجار میرفت که زنگ بزنه یا نه. وقتی بالاخره به این نتیجه رسید که بهش زنگ بزنه، گوشیش زنگ خورد و اسم یونگی روی صفحه نمایان شد.
آب دهنشو صدا دار قورت داد و دکمه ی سبز رو زد.
_ا.الو؟
+سلام. تو کی هستی؟ چرا کنار اسمت یه قلب قرمزه؟
چشماش از تعجب گشاد شد.
+نکنه دوست پسرمی؟
_چـ.چی؟
+چرا وقتی عکستو دیدم قلبم تند تر زد؟ اگه دوست پسرم نیستی پس چه نسبتی باهام داری؟
وایسا! اون حافظشو از دست داده بود؟
پوزخندی زد.
_آ.آره من دوست پسرتم. چند روزی بود ازت خبر نداشتم. چیشده؟
آهی کشید.
+نمیدونم. مثل اینکه داشتم میرفتم خونه ی داداشم . نفهمیدم اون ماشین از کجا پیداش شد. دکتر میگه به سرم ضربه خورده. میشه بیای اینجا ببینمت؟
کم مونده بود از ذوق فراوان غش کنه.
_آره آره. الان میام. خدافظ.
+خدافظ.
"چه دوست پسری دارم من." با خودش گفت و قهقهه زد و راه افتاد به سمت بیمارستان.
_چیشد؟
قهقهه زد.
+اصلا به روی خودش نیاورد که چند روز پیش بهم درخواست داده.
با دهن باز به هیونگش نگاه میکرد.
+گفتم که. مو لادرز نقشه های من نمیره.
_هیونگ واقعا گاو تر از تو من ندیدم.
+با هیونگت درست صحبت کن خرگوش انسان نما.
_آخه کی اینجوری به کراشش درخواست میده؟
+در واقع اون درخواست داد. من فقط از طریق این تصادف یهویی، اونو تو عمل انجام شده قرارش دادم. اینجوری دیگه لازمم نبود برم بهش بگم منم ازت خوشم میاد. الان خیلی مستقیم وارد مرحله ی دوست پسر شدم.
_واقعا که دیوونه ای. ولی از این نمیگذرم که جای موتور گفتی با ماشین تصادف کردی.
+اگه میگفتم موتور که نگران نمیشد. تازشم کی با موتور حافظشو از دست میده؟
_اینم حرفیه.
لبخند مغروری بهش زد.
+خرگوش انسان نما، الان داره میاد اینجا جلوش سوتی نمیدیا.. وگرنه دیک دوست پسرتو میکنم میندازم جلو سگ.
_یااااا به اون چیکار داری؟
+همینکه گفتم.
_باشه بابا. عقده ای.
به سرعت از جاش بلند شد تا از دست دمپایی هیونگش در امان باشه.
یونگی هم بعد از تنها شدن، وارد گالریش شد و تصمیم گرفت تا اومدن اون سنجاب کوچولو به تماشای عکساش بشینه.
با لبخندی که روی لبش بود گفت "دیگه مال خودمی."
.
خیلی کم شد میدونم چون فقط در حد یه سناریو بود🚶🏻♀️
یه سر به فیک جدیدمم بزنید🫠