- step 03

444 46 4
                                    

با قیافه ای که داد میزد هیچ علاقه ای به کله صبحی توی مدرسه بودن و دیدن همه مدرسه ای‌ های دیوونش نداره، وارد راهرو شد

توجهی به همهمه ای درست دم کلاسشون ایجاد شده بود نکرد و خواست رد بشه که دستش توسط کسی گرفته شد و ناچار سر جاش وایساد

نگاهشو به ته‌‌وون داد و اخمی کرد، ته‌وون بدون اینکه دستشو ول کنه گفت : فلیکس..میخواستم یه چیزی بهت بگم..

نگاهی به همکلاسیاشون که با ذوق و قیافه ی فوق مسخره ای بهش خیره شده بودن کرد، این احمق واقعا میخواست اعتراف کنه؟

فلیکس شاید تظاهر میکرد نسبت به همه چیز بی اهمیته..واقعا هم بود! اما نه در حدی که ندونه دور و برش چه اتفاقایی میفته..خیلی وقت بود از کراش مخفی ته‌‌وون روی خودش خبر داشت و هر چقدر بیهوده، بازم امید داشت ته‌وون بیخیالش بشه..اما مثل اینکه اون زیادی احمق بود!

میدونست کاری که میخواد بکنه کمی زیاده رویه ولی امیدوار بود اینجوری ته‌وون انقد ساده و احمق نباشه و از آدمایی مثل فلیکس خوشش نیاد!

با لحن بی حسی گفت : میشنوم!

ته‌وون با لحنی که استرس ازش می‌بارید گفت : راستش..من...خیلی وقته که..ازت خوشم اومده! و..و مطمئنم حسم یه چیز الکی نیست و خب..تو خیلی خوشگلی! میشه..

قبل از اینکه جملش کامل بشه، دستی دور فلیکس حلقه شد و به عقب کشیده شد و توی بغل هیونجین فرو رفت، هیونجین دستشو به دست ته‌‌وون رسوند و با فشاری که بهش وارد کرد مجبورش کرد که دست فلیکسو ول کنه

قبل از اینکه جملش کامل بشه، دستی دور فلیکس حلقه شد و به عقب کشیده شد و توی بغل هیونجین فرو رفت، هیونجین دستشو به دست ته‌‌وون رسوند و با فشاری که بهش وارد کرد مجبورش کرد که دست فلیکسو ول کنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با این کارش همه تعجب کرد و صدای اوو~ مانندی از خودشون درآوردن

فلیکس جوری که فقط هیونجین بشنوه گفت : چه غلطی میکنی؟

هیونجین بی توجه به فلیکس، نگاهشو به ته‌وون داد و گفت : قرار نیست اون چیزی که انتظار شو داری اتفاق بیفته هان ته‌‌وون!

فلیکس خواست از بغل هیونجین بیاد بیرون که هیونجین محکم تر گرفتش و فلیکس با حرص زیر لب فحشش داد : دیوث احمق!

ته‌وون اخم ریزی کرد : فکر نمیکنم حق دخالت داشته باشی هوانگ هیونجین!

هیونجین پوزخندی زد و خواست جواب بده که صدای مدیر یانگ، توجه همه شونو جلب کرد

" اونجا چه خبره؟ برین سر کلاساتون! زود! "

همه کم کم به سمت کلاس راه افتادن و فلیکس کلافه از نگاهای برزخی ای که هیونجین و ته‌وون باهام رد و بدل میکرد داد زد : بسه! این مزخرفا بازیاتونو تموم کنین!

و دست هیونجینو گرفت و وارد کلاس شد، جای همیشگی شون نیمکت آخر ردیف نشستن و فلیکس دست به سینه و البته با اخم به رو به روش خیره شد

هیونجین نگاه متاسفی کرد و گفت : من..

فلیکس : الان نه هیونجین! بعد از مدرسه حرف میزنیم!

هیونجین دیگه هیچی نگفت و طبق عادت دفتر طراحی شو از کیفش خارج کرد و مشغول طراحی شد..

𝖥𝗋𝗂𝖾𝗇𝖽𝗌 𝗈𝗋 𝖬𝗈𝗋𝖾?Where stories live. Discover now