هیونجین واقعا احساس بدی داشت، نمیخواست فلیکس و ناراحت کنه و فکرشم نمیکرد که این کارش باعث ناراحتی فلیکس بشه..خودشم نمیدونست چرا اون لحظه انقدر واکنش نشون داده..فلیکس دوست صمیمیش بود! درسته..عادی بود که حسودی کنه نه؟
نگاهشو به فلیکس داد و گفت : هوم..میخوای بریم بستنی بخوریم؟
فلیکس : نه!
هیونجین : رامیون چطور؟
فلیکس : گرسنه نیستم!
هیونجین کمی فکر کرد و گفت : بریم خونه ما؟ بازی جدید خریدم!
فلیکس میخواست این بارم مخالفت کنه اما وقتی بحث پی اس فایو وسط بود به هیچ وجه نمیتونست بیخیالش بشه! هیونجین که فهمیده بود بالاخره تونسته توجه شو جلب کنه خنده ای کرد و دستشو گرفت و شروع به دوییدن کرد
فلیکس : یا احمق! چرا میدویی؟
هیونجین : زود باش! تا قبل از اینکه مامانم بره سر کار باید برسیم! نمیتونم اون کوکیهای خوشمزه شو از دست بدم!
فلیکس با شنیدن اسم کوکی سرعتشو بیشتر کرد، کوکیهای خاله هایون واقعا مزه بهشت میدادن!
.
.
.با دیدن هیونجین که به طور جدی ای داره دستشو روی دکمه ها تکون میده و تمرکز کرده، با حرص گفت : برو بمیر هیونجین! تو قبلا اینو بازی کردی!
هیونجین : قسم میخورم نکردم!
فلیکس کلافه دسته رو روی مبل پرت کرد و گفت : پس چجوری همش داری میبری؟
هیونجین با بردن اون دست هم، خنده پیروزمندانه ای کرد و گفت : چون تو بلد نیستی!
فلیکس پاهاشو جلو برد و ضربه ای به شونش زد و گفت : راست میگی بیا رزیدنت اویل بازی کنیم ببینیم کی بلد نیست!
هیونجین با یادآوری اون بازی مسخره با لحنی که انگار خوشش نمیاد گفت : اون بازی واقعا مسخرست!
فلیکس شونه ای بالا انداخت و با پوزخند گفت : تو اینو میگی چون هيچوقت نمیتونی توش منو ببری!
هیونجین دسته رو از روی مبل برداشت و به فلیکس داد : اگه این دستو ببری میتونی ازم بخوای یه کار انجام بدم!
فلیکس با هیجان دسته رو گرفت و گفت : واقعا؟ هر چیزی که بخوام؟
هیونجین سری تکون داد و فلیکس خودشو به هیونجینی که روی زمین نشسته بود نزدیک کرد و پاهاشو روی شونه هاش گذاشت، با شیطنت گفت : خوب حواستو جمع کن! چون دیگه طرز بازی کردنتو یاد گرفتم!
هیونجین خنده ای کرد و گفت : زیادی اعتماد به نفس داری لی فلیکس!
فلیکس : تو ام زیادی جوگیری هوانگ هیونجین!
هایون از آشپزخونه بیرون اومد و یه بشقاب کوکی شکلاتی داغ که ازشون بخار بلند میشد و روی میز گذاشت : پسرا تا سرد نشده بخورین! هیونجین؟
هیونجین با اینکه تمام حواسش به صفحه تلویزیون بود گفت : جانم مامان؟
هایون : من دیگه میرم مراقب خودت و فلیکس باش چیزی لازم داشتین زنگ بزن!
فلیکس نگاهی بهش کرد و لبخند زد : ممنون خاله! مراقب خودت باش!
هایونم لبخندی زد و بعد از خدافظی با هیونجین از خونه خارج شد
YOU ARE READING
𝖥𝗋𝗂𝖾𝗇𝖽𝗌 𝗈𝗋 𝖬𝗈𝗋𝖾?
Fanfictioncouple : hyunlix genre : dram - school life - fluff (mini fiction) written by lixie