فلیکس جعبه رو از زیر تخت بیرون آورد و گرفت سمت هیونجین، هیونجین نگاهی به جعبه کرد و گفت : این چیه؟
فلیکس : بازش کن ببین!
هیونجین جعبه رو ازش گرفت و روی تخت گذاشت، با تردید درشو باز کرد و با دیدن چیزی که توش بود تعجب کرد
هیونجین : این..اینا..؟
فلیکس : باید بپوشیش!
هیونجین : همین؟ اینکه مجازات آسونیه!
فلیکس پوزخند شیطانی ای زد و گفت : نچ! زرده رو من میپوشم سفیده رو تو و باهم تا دم بستنی فروشی آجوشی میریم و برمیگردیم!
هیونجین با چشمای گرد شده گفت : چیییی؟
این ساعت همه جا شلوغه! کلی آدم! وای! نهههه! من اینو نمیپوشم!فلیکس ابروشو بالا داد و گفت : خودت گفتی هر کاری بگم میکنی!
هیونجین با لحن عاجزی جواب داد : من غلط کردم!
فلیکس : دیگه دیره!
دستاشو با هیجان کوبید بهم و گفت : زود بااااش! میخوام تو این لباسا ببینمت!هیونجین با مظلوم ترین حالت ممکن نگاهش کرد ولی فلیکس ابرویی بالا انداخت و هیونجین فهمید این نگاها روش تاثیری نداره!
.
.
.فلیکس به خودش تو آینه نگاهی کرد و لبخند زد، همونطور که خودشو نگاه میکرد داد زد : هیونجین؟ مردی؟
چند ثانیه بعد در اتاق باز شد و هیونجین بیرون اومد، فلیکس برگشت سمتشو با دیدنش پقی زد زیر خنده..هیونجین دست به سینه چپ چپ نگاهش کرد و گفت : به خودت بخند!
فلیکس سمتش رفت و کلاه لباسو گذاشت سرش، لپشو کشید و گفت : واقعا کیوت شدی!
هیونجین : واقعا باید انجامش بدیم؟ کل ابهتم با این لباس از بین میره!
فلیکس : تو ابهت نداری! تو فقط یه احمق کیوتی! حالا زود باش بریم هوس بستنی کردم!
داشت میرفت سمت در که یهو با یادآوری یه چیزی گوشی شو از جیبش درآورد و گفت : عکس!
هیونجین لباشو آویزون کرد : تو رو خدا بیخیال این یکی شو!
فلیکس : امکان نداره زود باش بیا!
دستشو کشید و بردش جلوی آینه، گوشیو دستش داد و گفت : عکس بگیر!
هیونجین ناچار دوربین گوشیو باز کرد و مشغول عکس گرفتن شد، فلیکس بعد از چند ثانیه پوکر نگاهش کرد و گفت : چرا شبیه اینا که تازه کات کردن به دوربین نگاه میکنی؟ یکم ژست بگیر میخوام این عکسارو پست کنم!
هیونجین خواست اعتراضی بکنی که فلیکس ضربه محکمی به بازوش زد، ژستی گرفت و دکمه رو فشار داد..هر چقدرم ناراضی بود هیچوقت نمیتونست در برابر فلیکس مقاومت کنه..
YOU ARE READING
𝖥𝗋𝗂𝖾𝗇𝖽𝗌 𝗈𝗋 𝖬𝗈𝗋𝖾?
Fanfictioncouple : hyunlix genre : dram - school life - fluff (mini fiction) written by lixie