چند بار به در زد با نشنیدن جوابی در رو باز کرد و وارد اتاق شد با دیدن جسم مچاله شده پسرش رو تخت سمتش رفت و باسن قلبمه شدهاشو نوازش کرد:
_مینی با من قهر کرده؟
با فین فین کردن پسر طاقت نیاورد و از شکمش گرفت و تو بغلش کشید:
_الهی قربونت برم من
به چشای سرخ از اشکش نگاه کرد و تن لرزونشو تو بغلش فشرد:
_گریه نکن دیگه
_تو دعبام...هق...کلدی
_چون کار زشتی کرده بودی
_نخیلم
_پسرم حیوون زبون بسته رو اذیت می کنی منم کنترولمو از دست دادم
_چلا نمیلیم پیس ددی
_من با ددیت قهرم
مین گی متعجب با مشتش دماغشو مالید و چشای درشتشو به پدرش دوخت:
_چلاااا
_چون ددیت پسر بدی شده بود
_نهههه ددی من خوبههههه
موهای نرمشو بوسید و اشک خشک شدهی گوشه چشمشو پاک کرد:
_میشه پیش تو از ددیت بد گفت؟
مین گی خندید و دستشو طبق عادتش رو لبای جیمین گذاشت:
_با ددی آشتی تون
_این یه دستوره؟
_آله
_الان تو با من آشتی کردی؟
_نه
_چیکار کنم آشتی کنی؟
دستشو از زیر تیشرت جیمین رد کرد و رو نیپلش گذاشت:
_بذال میمی بخولم
ابروشو بالا داد و لباشو جمع کرد:
_کی میخوای دست از سر سینه های من برداری تو
_بدهههه
_باشه جیغ نکش داداشت خوابه
پسر ذوق زده چهار دست و پا نشست و سرشو وارد تیشرت جیمین کرد و بی محابا لبشو به سرگرمیش رسوند و مشغول مک زدنش شد.
تیشرتشو رو سر پسر کشید و با انگشتش لپای تپلشو فشار داد:
_گاز نگیریاااا
پسر شیطون خندید و چشمک بامزهی به پدرش زد:
_آخه چه لذتی داره این کارت؟
با شنیدن صدای تهیونگ هری دلش ریخت و سراسیمه از رو تخت بلند شد.
مین گی متعجب پاهاشو رو تخت کوبید و خودشو رو تخت پرت کرد:
_میمییییی
بدون توجه به مین گی تو اتاق راه میرفت و کناره های ناخنشو می جویید؛حس میکرد الانه که قلبش بایسته یک روز ندیده بودتش،یک روز بود که باهاش قهر کرده بود اما جوری دستپاچه شده بود که انگار بعد یه عمر داره میبینتش.
YOU ARE READING
Fake Marriage:ازدواج سوری
Fanfictionپسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ: پنجشنبه ها