📌وضعیت: در حال نوشتن...⏳🤍
‹‹ دیدی یه وقتا وسط گریه خدا رو صدا میزنی ؟
میگی خدایا تو رو خدا یه کاری کن ؟
" من اگه خدا بودم اون لحظه ها میومدم پایین ...
محکم بغلت میکردمو میگفتم باشه !
اصلا هرچی تو بگی ؛
فقط دیگه اینجوری قسمم نده ! 💔🥀 ››
#S_M_M
#...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
بخش چهارم: خواستگاری› محبوبمن! هستیآنجاستکهشماهستید. جاییکهشمانیستید، همهعالمبهوسعتقفساست💛🌿 •••
دروغی طنز است اگر بگویم شیايوژان هجده ساله از دیشب تا کنون پلک به روی هم گذاشته و تسلیم خواب شده بود؛ نه! او از زمانی که آن لقب شیرین را از زبان آن پسر نسان گلرز شنیده بود لحظهای آرام نداشت و تمام شب با غلتیدن در رخت خواب از خود میپرسید: یعنی درست شنیدم؟» :اون منو امگای خودش صدا زد؟» :یعنی منظورش چی بوده؟...نکنه...»
:آقای جوان، جناب شیائوی اول به همراه پادشاه، سر میز صبحانه منتظر شما هستند...
شازدهکوچولو درحالی صدای مستخدم دم درب را شنید که مقابل آیینه، پیراهَنَش را برای حاضر شدن در جمع مرتب میکرد!.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
آری...او از ابتدا و حتی پیش از دعوت نیز قصد پیوستن به جمع را داشت تا شاید جوابی برای سوالهای ساخته شده در گوی جمجمهاش پیدا کند: بله بله خانم یانگ...الان میام
صدایش میلرزید و با آن لرزش سعی کرد به تصویر خود درون آیینه لبخند بزند: خب...فکر کنم دیگه حاضر شدم... به امتداد ربان سرخی که موهای بلندش را با آن بسته بود دست کشید و با قدم های باشکوه اتاق و راهپله را به مقصد سالن غذا خوریای که سمت راست سالن پذیرایی بود، ترک کرد؛
سالن پر شده بود از رایحههای درهم آمیخته شده رایحهی شیرین وانیل شیائوگونگیو، رایحهی تلخ کاکائوی لیدونگووک رایحهی خوشمزهی هویج شیائوجونگسوک، رایحهی خاطره انگیز سیب شینهه رایحهی گلرز هلندی سفید امپراتور بندیکت، رایحهی گل رز صدپر ملکه و رایحهای که عطش به تن امگای هجده ساله میانداخت...رایحهی رز سرخ وانگییبو که حالا به آنهمه عِطر رایحهی نرگسی شیائوژان نیز اضافه و جمع را از حضور خود مطلع کرد.