بخش شیشم: مژدهای از آینده›
_یکیمیگفت
"مثلدریاباش؛
اینهمهقتلکرده،یهباراعترافنکرده!"
منمیگم:ولکنبابا
مثلاَبرباش،هروقتدوستداشتی،ببار!
حرفتوبزن،
بگودوستتدارم
میخوامت
میمیرمبرات
هروقتدوستداشتی
غرورتوبراشلهکن🌿❤›
•••صدای پر شوق کوبیده شدن دست های از ذوق این وصال و اما بلند شدن آبهای ولیعهد از روی لب های دیگری به قدری برای هردوی آنها سخت بود که گویی میخواستند جان از کف بدهند...گویی لبهای آندو شیشهی عمر دیگری بود و با این جدا شدن آن شیشه ترک میخورد.
-دوستت دارم...
زمزمه کرد و اینبار گونهاش را بوسیده، با لبخندی پر از حس تشکر به برادران عزیزش چشم دوخت و به رسم ادب برای بوسیدن دست بزرگتر ژان به سمت آنها قدم برداشت. اما مگر گونگیوی مهربان اجازهی اینکار را میداد؟!...نه...من که فکر نمیکنم.
شیائوگونگیو: ولیعهد این چه کاریه...!
شیائوی ارشد با دریافت قصد ولیعهد به منظور گرفتن دستَش گفته، دست خود را عقب کشید و امپراتور آینده را از حالت تعظیم خارج کرد: ولی شما برای همسرم حکم پدر دارید...درسته که عمر آشنایی ما کوتاهه اما از نگاهش میتونم اینو بفهمم که به اندازهی پدرتون شمارو دوست داره!
غرق در محبت گفته، نگاه امپراتور و ملکه به پسرشان پر از حس افتخار بود: درسته...اما این دور از ادبه، شما امپراتور آینده هستید و اگه من اجازهی این کارو به شما بدم در واقع دارم به کشورم بیاحترامی میکنم علیحضرت...
پادشاه گلهای رز پافشاری کرد: ولی این خواستهی منه...آن مکالمه صحنهای زیبا در قاب چشمان گلنرگسی بود که با تمام وجود میل کندن نگاه از آن را نداشت ولی حس سنگینی نگاهی به روی خود سبب شد تا نگاه از آن منظره گرفته، سر به سمت عامل آن سنگینی برگرداند.
KAMU SEDANG MEMBACA
مَنْخُـوبَـــشِکَستَمــمْ ...|... I AM brOKen
Fiksi Penggemar📌وضعیت: در حال نوشتن...⏳🤍 ‹‹ دیدی یه وقتا وسط گریه خدا رو صدا میزنی ؟ میگی خدایا تو رو خدا یه کاری کن ؟ " من اگه خدا بودم اون لحظه ها میومدم پایین ... محکم بغلت میکردمو میگفتم باشه ! اصلا هرچی تو بگی ؛ فقط دیگه اینجوری قسمم نده ! 💔🥀 ›› #S_M_M #...