در حالی که قایق میروند، به اطرافش نگاه میکرد. آبیِ آروم. آرامشش بیش از اندازه بود و هوسوک، میتونست چندین ساعت بشینه و از تماشای اقیانوس لذت ببره؛ بدون وجود مزاحم تصویری و صوتی!
گوشیاش رو از جیب شلوارش بیرون آورد تا به مپ نگاهی بندازه، و طبق چیزی که انتظار داشت، اینترنتش درست کار نمیکرد.
با دقت بیشتری به اطراف نگاه میکرد؛ تقریبا هیچ چیز غیر عادیای اون اطراف دیده نمیشد. سرعتش رو کمتر کرد تا بتونه بهتر دورش رو زیر نظر بگیره. ولی از نظرش، این که همه چیز عادی بود، خیلی غیر عادی به نظر میرسید!
+ هی. سلام!
هوسوک با ترس و تعجب چرخید. چشمهاش رو گرد کرد؛ یک شخص بسیار زیبا، لبهی قایقش نشسته بود. هوسوک با خودش فکر کرد چقدر سبک و نرم پریده، که تونسته اونجا بشینه و پسر متوجهش نشه. لبخندی زد، قایق رو خاموش کرد و سمت اون شخص بسیار زیبا رفت. پسر بود.
- سلام..
پسرک لبخند زیبایی زد و چهرهاش رو زیباتر از چیزی که بود کرد ک هوسوک، مسخش شده بود.
+ خیلی وقت بود آدم این طرفا ندیده بودم! به نظر میاد اهل آسیا باشی. اسمت چیه؟
هوسوک جلوتر رفت و کنارش نشست؛ اون پسر دم داشت! پری دریایی بود؟!
- من.. هوسوکم. تو اسمت چیه؟
لبخند پری پررنگ تر شد و هوسوک رو محو خودش کرد. چشمهای گرد و قشنگش، لپهای سرخ و لبهای برجستهاش.. لبهای برجسته و به رنگ رزش!
+ اسم قشنگی داری.. هوسوک.
با صداش دلبری میکرد! پسر نزدیک تر رفت. الحق که این صدا مخصوصا برای همین صورت زیبا و فرشته گونه درست شده بود. این صدا فقط باید از بین این لبهای وسوسهانگیز بیرون میاومد.
+ من جیمینم.
دست هوسوک بالا رفت و روی صورت جیمین نشست. جیمین؟! اسمش برازندهی همه چیزش بود! پسرک لبخند زد و چشمهاش رو بست تا نوازش دست هوسوک رو با تمام وجودش حس کنه. بعد از ثانیهای، صورتش رو جلوتر برد و چشمهاش رو کمی باز کرد. چشمهای مست هوسوک، دوست داشتنی بود.
+ اکثر آدما از اینجا میترسن. تو چرا اومدی؟
هوسوک، بیاجازه و ناخودآگاه انگشت شستش رو روی لبهاش کشید؛ چقدر نرم و خواستنی! گاز گرفتنشون چه حسی میتونست داشته باشه؟! صورتش رو جلوتر برد و در جواب جیمین صادقانه زمزمه کرد:
- اومدم تا راز اینجا رو بفهمم.. و با پریهای زیبایی مثل تو آشنا بشم!
جیمین خندید. خندهاش به دل هوسوک نشست. لبهاش رو جلو برد تا لبهای پری رو لمس کنه که جیمین عقب کشید و با همون خندهای که باعث میشد گوشهی چشمهاش چین بیفته، داخل آب پرید. هوسوک هم به خاطر ناکام موندن لبهاش، آهی کشید و دستش رو پایین انداخت.
YOU ARE READING
𝘉𝘦𝘳𝘮𝘶𝘥𝘢 𝘛𝘳𝘪𝘢𝘯𝘨𝘭𝘦 | 𝘏𝘰𝘱𝘦𝘨𝘪
Fanfictionهوسوک یک کاشفـه. عاشق پیشهی اقیانوس و طرفدار بزرگـه فضای بیکران! به دنبال کشف راز های جهان هستی از اعماق زمین تا فراز آسمانـها. از قضا، کشش و جاذبهی بزرگـترین حل نشدهی دنیا، مثلث برمودا، اون پسر رو هم به سمت خودش میکشونه. و در اون مکان م...