PT.4

47 12 46
                                    

- چجوری باید ازش استفاده کنم؟

پری، صبورانه توضیح داد.

+ باید قورتش بدی. نجو! چون جویدن خاصیتش رو از بین میبره. فقط مراقب تنها چیزی که باید باشی اینه که..

هوسوک بدون این که ادامه‌ی حرف یونگی رو گوش بده، لوماپنتوس رو توی دهنش انداخت و قورتش داد.

+ ... اینه که وقتی پاهات توی آبه بخوریش. چون بلافاصله بدنت تغییر میکنه و هوا تو رو می‌کشه!

نگاهی به هوسوکی که حالا بیهوش روی زمین افتاده بود انداخت و از روی تاسف، سری تکون داد. خم شد تا پسر رو بین بازو‌هاش بگیره.

+ میدونی اصلا صبر یعنی چی؟! باهاش آشنایی داری؟!

پا تند کرد و قدم توی آب گذاشت. کمی جلوتر که رفت، هوسوک رو توی آب پرت کرد! خودش هم شیرجه زد تا به زیر آب بره.

هوسوک رو گرفت، اون رو پایین تر برد و با تاسف به صورتش نگاه کرد. ناگهان سیلی محکمی به گونه‌ی پسر زد.

+ بیدار شو!

چشم‌های پسر تا آخرین حد باز شد و محکم و عمیق نفس کشید. طلبکارانه گفت:

- اون چه کوفتی بود به من دادی؟ نزدیک بود بمیرم احمق!

یونگی که حالا به جای چشم‌هاش رسما دو تا خط روی صورتش بودن، آروم و با آرامش زمزمه کرد:

+ تو تنها دو راه داری: یا بگی ممنونم یا بگی ببخشید! البته یک راه دیگم هست که اونم میشه هر دو مورد!

دست به سینه شد و به سر تا پای پسر [که البته الان به جای پا دم داشت] اشاره زد.

+ شما اصلا آداب حرف زدن رو بلدین؟ اصلا میدونین صبر یعنی چی؟ من میخواستم بگم باید حتما پات داخل آب باشه و اون کوفتی رو بخوری چون به محض ورود اولین جریان‌های انرژیش به جریان خونت به طور کلی سیستم بدنت رو عوض میکنه!

در حالی که رنگ موهاش به سمت تیره می‌رفت، پشت سر هم غر میزد. به نظر می‌رسید اون هم اونقدرا که خودش می‌گفت صبر نداشت! هوسوک با تعجب بهش خیره شد و سعی کرد به آرامش دعوتش کنه. رنگ مو و چشم‌هاش، داشت اون رو می‌ترسوند.

- هی هی... آروم باش کیتی! ببخشید که به حرفت گوش ندادم و ممنون که نجاتم دادی. نفس بگیر..

رنگ موهای یونگی که قرمز تیره شده بود، حالا داشت روشن تر میشد؛ سبز؟! اما چشم‌هاش... کاملا مشکی شده بودن! ولی الان به رنگ اصلیشون برگشتن؛ یعنی بنفش.

+ داداشم خیلی روم تاثیر گذاشته. من اینقدر غرغرو نبودم..

هوسوک سری به معنای مشکلی نیست تکون داد و به موهای یونگی اشاره کرد.

- موهات..

حواس یونگی جمع شد و در کسری از ثانیه، رنگ موهاش دوباره به رنگ آبی در اومد.

+ خب.. هر وقت احساسات شدیدی رو تجربه می‌کنم تغییر رنگ میدن. فکر میکنم باید توی خشکی هم همینجوری باشه.

اما هوسوک دیگه به یونگی توجه نمیکرد؛ حواسش معطوف دست‌هاش شده بود..!

بین انگشت‌هاش، پوست نازک و تقریبا شفافی ایجاد شده بود ؛ سرش رو پایین برد و دم زیبا و عجیبش رو دید! به رنگ‌هایی از طیف قرمز، زرد، طلایی و نارنجی؛ درست برعکس یونگی ای که به رنگ‌های آبی، بنفش، خاکستری و سبز! خواست بیشتر کاوش کنه که دستش بین دست های کمی بزرگتری، گیر افتاد.

+ حواستو جمع کن. بعدا هم میتونی لوما بخوری و اینا رو بفهمی. ولی فعلا وقت نداری.. زمان تاثیرش کوتاه مدته.

گفت و هوسوک رو همراه با خودش به شنا کردن وادار کرد. سعی کرد افکار عجیبش رو پس بزنه و به دوست جدیدش کمک کنه تا به قایقش برسه. فقط امیدوار بود که پری‌ای بین راه، اون‌ها رو نبینه.

پری طلایی رنگ، درست برعکس پری آبی رنگ، توی تفکراتش غرق شده بود.

- تو گفتی از لوماپنتوس برای درمان استفاده میکنن ولی تاثیرش کوتاه مدته؟

یونگی سری به معنای موافقت تکون داد و هوسوک مصرانه ادامه داد:

- تاثیر کوتاه مدت که نمیشه درمان!

حرفش توسط پری قطع شد.

+ ساختار بدن پریان با آدما فرق میکنه. برای کسایی که آبشش ناقص دارن درمانه و برای کسایی که شش دارن، آبشش موقت.

- اوکی..

تلاش کرد تا جلوی زبونش رو بگیره اما موفق نشد و سوال بعدی‌اش رو هم پرسید.

- ولی تو بازم گفتی هیچکدوم از پریا نمیدونن! پس تو چطور فهمیدیش؟؟

یونگی، مثل معلمی خونسرد که به شاگرد فضول و کنجکاوش جواب میده، ارام و با حوصله و صبر توضیح داد:

+ من خودم خیر سرم پری ام هوسوک! البته نیمه پری که البته این قضیه هیچ تاثیری روی بخش پری‌ـم نمیذاره. من هم آبشش دارم و هم شش. یک بار خواستم روی حالت انسانی‌م امتحانش کنم و اینو فهمیدم.

هوسوک دهان باز کرد تا سوال دیگه‌ای بپرسه اما با رسیدن‌شون به محل مورد نظر یونگی، صدای پری بلند شد و جلوی پرسیدن هوسوک رو گرفت.

+ به موقع رسیدیم. توام تا چند ثانیه دیگه تاثیر لوماپنتوس روت از بین میره.

------------------------------------------

خب قشنگا امیدوارم دوستش داشته باشین
لایکا به ده تا برسه پارت بعدی آپ میشه
عاشق ماشقتون

- مونیکا-

𝘉𝘦𝘳𝘮𝘶𝘥𝘢 𝘛𝘳𝘪𝘢𝘯𝘨𝘭𝘦 | 𝘏𝘰𝘱𝘦𝘨𝘪Where stories live. Discover now