Part 5

22 5 4
                                    

تقه‌ای به در زد و بعد از اجازه‌ی شخص داخلش وارد اتاق شد: فرمانده...

نگاه نامجون که از پنجره به سئولی که زیر پاهاش بود چشم دوخته بود سمتش چرخید.

و با دیدنش لبخند خسته‌ای زد: نباید الان پیش جیمین باشی؟

لیوان کافه رو نشونش داد: فکر کردم که بهتره امشب کمی دیرتر برم.

نامجون با چرخیدن از دور میز روی مبل راحتی مقابلش نشست و کافه رو از دستش گرفت: تو چی فکر میکنی هوسوک؟ فکر میکنی اون برمیگرده؟

هوسوک با لبخند کمرنگی کمی از کافه‌اش نوشید: این رو ما باید ازت بپرسیم نامجون... تو کسی هستی که بیشتر از هر کسی جین هیونگ رو میشناسه.

نفسش رو فوت کرد و به مبل تکیه داد: احساس شرم دارم. این خودخواهی محضه حالا که به بن بست خوردیم انتظار داشته باشیم برامون کاری کنه. ما تمام این مدت کجا گم شده بودیم؟

هوسوک خم شد و دستش رو گرفت: اشتباه میکنی. اون ازت بابت این موضوع ناراحت نخواهد بود.

نامجون تکخندی تمسخرآمیز زد: اما این چیزی از کار ما کم نمیکنه.

سرش رو به دو طرف تکون داد: نامجون، این چیزی بود که خود اون ازمون خواست.

لبخندی عمیق زد: انتظار داشتی بیاد دردش رو مقابل برادرهای کوچیکش فریاد بزنه؟ اینطور اون رو شناختی؟؟؟

نفسش رو به بیرون فوت کرد و ادامه داد: اشتباه ما همین بود هوسوک... ما فضایی براش ندادیم تا یکبار اون بتونه بهمون تکیه کنه. میگی این چیزی بود که خود اون از ما خواست؟ درسته اون ازمون خواست به انتخابش احترام بذاریم اما کی گفته بود که اون میخواست واقعا نباشیم؟

کمی به جلو مقابلش خم شد: ما هیچ کاری نکردیم. اشتباه ما دقیقا همین بود هوسوک. اینکه هیچ کاری نکردیم.

با جدیت لب زد: بزرگ‌نمایی نکن نامجون. ما بیکار هم نبودیم. هممون در اون دوران سعی کردیم به شیوه‌های مختلف کنارش باشیم اما هیونگ بابت داغدار بودنش در انتها گفت که میخواد به طور کل گذشته رو فراموش کنه و نبودن ما بهترین راهشه.

دلسوزانه دستهاش رو فشرد: نامجون! ما هیچ کدوم نخواستیم واقعا ترکش کنیم. ما سعی کردم چیزی رو بهش بدیم که اون خودش ازمون خواست.

نامجون تکخندی زد و نگاهش رو بهش داد: فکر میکنی اون واقعا این رو میخواست؟ ما شنیدیم و رفتیم. همین و هیچ تلاشی نکردیم از بابت بودن به شیوه دیگه‌ای در زندگیش!

𝑻𝒉𝒆 𝑨𝒔𝒕𝒓𝒐𝒏𝒂𝒖𝒕 [ 𝑲𝒊𝒎 𝑺𝒆𝒐𝒌 𝑱𝒊𝒏 ]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن