Tea pov=
با تابش زیاده نور خورشید که منبعش پنجره ی کنار تختم بود اروم از خواب بیدار شدم و روی تخت نیم خیز شدم و با مشتم چشمام رو مالیدم و با یاداوری اتفاقات دیشب بغضم گرفت باورم نمیشد اونقدر ساده بودم که یه قاتل رو اورده بودم تو خونم .
سرم رو رو به اسمون گرفتم جوری که انگار مخاطبم الهه ی ماهه.
تهیونگ/مگه من چیکار کردم هااا چرا؟ به جز این که از بچگی زجر کشیدم تو زندگپیم چیکار کردم .تنها امیدم به جفتم بود که حالا میبینم اونم خلاف کاره.
همینطور که داشتم حرف میزدم ناخودآگاه اشک گونه هامو خیس کرد و با تقه ای که به در خورد لرزی تو تنم پیچید اما سعی کردم خودمو جم و جور کنم.سریع از رو تخت بلند شدم و پشت در ایستادم و صدامو صاف کردم.
تهیونگ/ بله؟
چند ثانیه مکث کرد و بعد به حرف اومد.
جونگ کوک/ میخواستم پتویی که دیشب داده بودی رو بدم و این که چرا در و باز نمیکنی.
از لحن صافتش یکم جا خورده بودم توقع نداشتم اینطوری رفتار کنم.
تهیونگ/اممم دلیل خاصی نداره.. اهم همینطوری .
جونگ کوک/ منو خر فرض کردی. بهت که گفتم قرار نیست به تو یکی اسیب بزنم. لاشی نیستم به جفت خودم اسیب بزنممم حتاا اگه نخوامتتتت.
کم کم صداش بلند شد و داشت داد میکشید.اروم لای در باز کردم و وقتی چشمای سردش رو دیدم دوباره اشکام از گونه هام سرازیر شد.وقتی منو دید با همون نگاه سرد ازم دور شد و من دیدم که به سمت اشبزخونه رفته و روی صندلی روبه روی اشبزخونه نشسته و داره با گوشیش ور میره و من با این کارش خودم رو از این که توقع داشتم برای جلوگیری از گریه ام کاری بکنه سرزنش کردم.
اشکام رو پاک کردم و بعد از این که صورتم رو شستم و مسواک زدم به سمت میز توی اشبزخونه رفتم. نمیدونم چیجوری جرعتشو پیدا کرده بودم که باهاش حتا زیر یه سقف باشم .حرکاتم اصلا دست خودم نبود . ناخودآگاه حرفام رو به زبون میاوردم و بعدش ازش تعجب میکردم و پشیمون میشدم.
تهیونگ/برای صبحونه چی میخوری.
جونگ کوک/مرسی. چیزی نمیخوام.
تهیونگ/ صدای غر غر شکمت تا دو تا خونه دیگه اون ور تر میره .غرورتو کنار بزار.
تازه از صبح که بیدار شدم توجه ام به ماسکش جلب شد که انگار از دیشب در نیاورده بود.
تهیونگ/ چرا ماسکت رو در نمیاری؟
جونگ کوک/ چون نباید کسی ببینتم.
تهیونگ/ یعنی اینقدر بیریختی.
جونگ کوک/ تو میتونی اینطوری تصور کنی.
تهیونگ/ البته از یه لحاظ هم قاتلی به هر حال باید خودتو مخفی نگه داری.
با تعنه گفتم و از جام بلند شدم و به سمت یخچال رفتم. همونطور که بین در یخچال ایستاده بودم تا بسته نشه رو بهش کردم .
تهیونگ/ شیر موز.شیر کاکائو. شیر توت فرنگی.
جونگ کوک/ ها؟
تهیونگ/ کدومو میخوری؟
جونگ کوک/ گفتم که هیچ کدو......
با غر غر شکمش حرفش نصفه موند و بعد از این که به من در حالی که سعی داشتم از خنده نترکم چشم غره رفت روش رو اون ور کرد و با لحن جدی ای به حرف اومد.
جونگ کوک/ شیرموز.
یه شیر موز پاکتی از توی یخچال برداشتم به سمت سینک رفتم و همزمان با برداشت یه لیوان سرش رو با دندونم باز کردم و توی لیوان ریختم. و بعد به سمت اتاق رفتم تا لباس هام رو عوض کنم .
Third person pov=
وقتی ته از اتاق برگشت جونگ کوک شیرموزش رو خورده بود و داشت به در و دیوار نگاه میکرد که ته اومد جلوش نشست.
جونگ کوک/ اسمت چیه؟
تهیونگ/ اسم تو چیه؟
جونگ کوک/سوالم رو جواب بده تا منم سوالت رو جواب بدم.
تهیونگ هوفی کشید.
تهیونگ/ته.... کیم تهیونگ.
جونگ کوک/ اوممم قشنگه.
جونگ کوک زمزمه کرد و با حرف تهیونگ دستپاچه شد.
تهیونگ/چی؟
جونگ کوک/ ام هیچی... خب اسمم منم.......
تهیونگ/ اسمت...؟
جونگ کوک گیج شده بود نمیدونست باید لقبش رو بگه اسم خودش رو بگه یه اسم دیگه بگه برای همین بدون فکر کردن گفت...
جونگ کوک/ جونگ کوک.. جئون جونگ کوک.
تهیونگ/ هااا؟
تهیونگ شک کرده بود. یعنی این همون.. همون پسری بود که روش کراش بود و توی فضای مجازی دنبالش میکرد. بدون معطلی از جاش بلند و سریع به سمت جونگ کوک پا تند کرد و بدون این که به جونگ کوک اجازه برسی موقعیت بده ماسکش رو دراورد و بهت زده بهش زل زد.
اون واقعا خودش بود .الآن نمیدونست این خوبه یا بد. هیچی نمیدونست .
جونگ کوک که تازه متوجه ی وضعیتشون شده بود به تهیونگی که بهش زل زده بود نگاه کرد. خب مثل این که دیگه راهی نبود و قیافشو دیده بود ولی خو از طرفی خوشحال بود چون اون پسر حداقل جفتش بوده قطعا اتفاقی نمی اوفتاد مگه نه؟
جونگ کوک دستشو جلوی صورت ته تکون داد تا اونو به خودش بیاره.
جونگ کوک/ اهمممم خیلی محو زیباییم شدی نه؟
تهیونگ سریع خودشو جم و جور کرد و به پوزخند مسخره ی جونگ کوک چشم غره ای رفت.
تهیونگ/نه از بیریختیه .
تهیونگ با تخسی گفت و باعث شد کوک متعجب بهش خیره شه و تأسفبار سری تکون بده.
جونگ کوک/ از بس بی سلیقه ای .
کل کلشون با صدای زنگ در بهم ریخت و جونگ کوک حواس پرت از این که احتمال داره فرد دیگه ای قیافش رو ببینه دوباره مشغول ور رفتن با گوشیش شد و تهیونگ هم به سمت ایفون رفت و با دیدن فیلیکس در رو باز کرد. دیشب اولین کاری که بعد از رسیدن به خونه کرده بود مطلع کردن رفیقش از موقعیتش بود . و بهش سپرده بود که توی اسرع وقت خودش رو برسونه و تنهاش نزاره.
فیلیکس/ سلاممممممممم ته ته جونم خوبی سالمی زخمی شدی زنده ای؟
با دیدن تهیونگ سریع پرید بغلش و جونگ کوک هم با شندین همچین صداییی سه متر از جاش پرید. وقتی چشم فیلیکس به جونگ کوک خورد ده برار قبل جیغ زدد.
فیلیکس/ عررررررر جئون جونگ کوک اینجاستتتتتت عرررباورم نمیشه چیجوری اون قاتلو از خونه ات بیرون کردی و کراشت رو اوردی اینجااا هاااا؟
جونگ کوک متعجب از حرفای دوست تهیونگ پوزخندی رو لبش اومد.
جونگ کوک/ وایسا ببینم . الان کراش و قاتل رو با من بودی؟
فیلیکس/ کراش رو اره ولی قاتل....
حرف فیلیکس توسط تهیونگ خجالت زده قطع شد.
تهیونگ/ میشه یه دقیقه خفههه بشیییی.
جونگ کوک به ته کمی نزدیک شد.
جونگ کوک/ او پس دلیل خیره شدنت این بود که روم کراشی ولی از کجا منو میشناسی...؟
رایحه ی تهیونگ زیاد صد و کل خونه رو گرفت و جونگ کوک هم در حال متقاعد کردن خودش بود که اصلا اون رایحه رو دوست نداره اما داشت نهایت لذت رو حتا توی اون موقعیت فاکی با اون همه مشکل میبرد.لی فیلیکس
۲۵ ساله
یه مغازه بستنی فروشی داره .
کاملا پر انرژی و بامزه اس و از دبیرستان با تهیونگ دوسته و محرم تمام راز ها درد و دل های دوستشه.
رایحه اش گیلاسه
--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_--_
سلامممم
خوبیننن کیوتی هااا
این پارت یکم کوتاه چون میخوام بقیش رو تو پارت بعد یه دفعه بگم.
حمایت یادتون نره ووت بدید
بوس بتون
دوستون دارم
باییی☆♡
YOU ARE READING
criminal ll teakook
Fanfictionتهیونگ پسره یتیمی که با یه جنایتکار فراری به نام جی کی رو به رو میشه و اون رو به خونه اش میاره. در حالی که جی کی لقب همون جئون جونگ کوک کراششه که توی اینستا دنبالش میکنه و عاشقشه . هیچ کس نمیدونه این دو اسم ملقب به یه نفره. شاید تهیونگ بتونه از کراش...