Chapter 5 ⚜

77 23 24
                                    

کیونگسو آدم بدی نبود..فقط ضعیف بود!و این ضعیف بودنش رو ضعف هاش تشکیل داده بودن. ضعف های بسیاری که به همشون فکر می‌کرد و حتی برای رسیدگی به انها وقت کم میورد. همین!
حالا همچیز در ذهنش بهش فشار میوورد انقدر حروف در سرش جلون میدادن که سرش به درد آمده بود. فکر های بسیاری که نمی‌دانست از کدام شروع کند و به کدام فکر کند!

چشمهاشو به هم فشار دادو قاب عکس رو به سینه فشرد.حالا دوباره توی اتاق مهمان بود.

فکر های زیادی در سر داشت و حالا فقط راه حل اونها دست کسی بود که حالا تنها ازش قاب عکس کوچکی برجا مانده بود.

چشمهاشو باز کرد، لبهاشو بهم فشرد تا با کمی بیرون ریختن حرفهایش سنگینی دلش رو کم کند.

+اوما.. اگه بزارمو برم..

چطور میرفت؟ هروقت این فکر به سرش میرسید حرف های مردی بود که مانع عملی شدن اون حرف ها بود و امید پسر کور میشد.

+خیلی مریضه..تازه..تازشم قسم خوردم قول دادم مامان..

با باز شدن یهویی در چشمای سنگین شدشو به طرف درو کسی که باعث باز شدنش بود چرخوند.

با نمایان شدن پسر موقرمز بین چارچوب لبخند تلخی زد.

پسر که حالا از اتفاقات مربوط به فرد جدید داخل عمارت باخبر شده بود، چشماشو به چشم های پسر داد و سرشو کمی خم کرد.

÷اگه اجازه بدید اتاقتون رو آماده کنم.

کیونگسو از روی تخت بلند شدو گوشه ی اتاق ایستاد.
شیومین با ابروهای بالا انداخته در کمد سفید رنگ رو باز کردو ملحفه های نو رو بیرون آورد.

با بیشتر باز شدن در اتاق ،باعث شد کیونگسو به طرف در بچرخه و به چهره ی دایی عزیزش لبخند خسته ای بزنه.

باک یونگ کوتاه برای خواهر زاده سر تکون داد.

×مینسوک؟

پسره موقرمز که تا به اون لحظه خود رو مشغول نشان داده بود با لبخند بزرگی سر بالا اورد.

÷بله آقای کیم؟!

باک یونگ چشماشو از چهره ی کیونگسو گرفت و دوباره به پسره مقابلش داد:اجازه میدی پسرم؟

شیومین سر تکون دادو با رها کردن ملحفه ها ،با ترک اتاق ان دو رو تنها گذاشت و با بستن در پشت در ایستاد و کمی خم شد تا بیشتز از راز های اون عمارت باخبر بشه!

×مین!

اما کمی بعد بود که با شنیدن صدای خدمتکار میانسال ترسیده بالا پریدو به پشت برگشت.

×اینجاهم دست از فالگوش وایسادن برنمیداری؟!

÷یااا اجوماا ترسوندیم فالگوش چیه وایسادم آقا بیاد بیرون اتاقو حاضر کنم!

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Sep 22, 2024 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

OathDonde viven las historias. Descúbrelo ahora