Chapter 4🍷

65 24 20
                                    

شرکت کیم(15:21):

داخل اتاقش پشت میز نشسته بودو درحال بررسی نقشه های برج های جدیدی که قول ساختشون رو به بهترین نحو، توی دبی به اعراب داده بودن بودو از طرفی سعیشو می‌کرد نگاهش به لپ تاپ روی میز هم باشه تا حواسش به خونه و البته دختر کوچولوش باشه.

با صدای در و بلافاصله وارد شدن باک یونگ سرشو بالا گرفت و عینکش رو از روی چشماش برداشت.

_هیونگ؟ زود برگشتی!

مرد به برادرش لبخندی زدو با کشیدن صندلی کنارش مقابلش جا گرفت.

+اره یک روزه رفته بودم. جونگین کجاست؟

چانیول سرشو تکون دادو با نگاه کردن به اطراف دوباره به حرف اومد:رفت تا شهرداری تا نیم ساعت دیگه میاد.چطور؟

باک یونگ سرشو تکون دادو نگاهشو پایین انداخت.

+بگذریم حالا تو خونه حرف میزنیم.

چانیول که متوجه سردرگمی و حال بد برادر بزرگترش شده بود سر تکون دادو مدادو توی دستش به بازی گرفت.

_کیونگسو چطوره؟

با دونستن اینکه برادرش به دیدن کیونگسو به بوسان رفته بوده پرسید و با دیدن لبخند برادرش مطمئن شد در عوض کردن جو حاکم در اتاق موفق هم بوده.

+اونم با خودم اوردم .

_چه کار خوبی هیونگ!

باک یونگ سرشو تکون دادو دستشو رو شونه ی چانیول گذاشت.

+درضمن با توهم کار دارم.

با نگاه کمی کنجکاو پسره مقابلش خندیدو با برداشتن نقشه ها و برگه های رو میز خودشو مشغول نشون داد.

+ خب..کار چطور پیش میره؟؟

چانیول تک خنده ای کردو با خودکارش به نقشه ها اشاره کرد.

_در آخرین جلسه تصمیم بر این شد که مقداری از سود سالانه رو صرف مالیات کنیم.

نیم نگاهی به لپ تاپ انداخت و دوباره حرفشو از سر گرفت:یعنی منتظر سود بعدی نمیمونیم..

با افتادن نگاهش به برادرش که انگار هیچ توجهی به حرفاش نداشت ابروهاشو بالا انداخت.

_هیونگ!فکرت جای دیگه اس.

باک یونگ به خودش اومدو پیشونیشو مالید.

+نه. میدونم داری راجب سود حرف میزنی دیگه!جینا مدارکو برام فرستاد بررسی کردم.

و بعد به گوشی چانیول که زنگ میخورد اشاره کرد.
چانیول سر تکون دادو گوشی رو به گوشش چسبوند.

_الو؟..تو اتاق جلسه ایم داریم میایم.

به برادرش اشاره کردو با گذاشتن گوشیش توی جیب کتش خواست از جا بلند بشه که با افتادن نگاهش به اتاق خالی داخل لپ تاپ سر جاش خشک شد.

OathTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang