Part 4

17 2 0
                                    

صبح ساعت 10:00

فیلیکس در حالی که چشماش رو میمالید اومد پایین

فیلیکس : سلام

یون کیونگ : سلام...صبح بخیر

فیلیکس : صبح بخیر

مینهو : آفرین خوب ساعتی بیدار شدی

فیلیکس : پدر کجاست

یون کیونگ : صبح زود رفت بیمارستان دیگه الان برمیگرده

فیلیکس : تو هم تازه اومدی

مینهو : آره من همین الان رسیدم

یون کیونگ : بیا صبحانه بخور

فیلیکس : شما خوردین

مین یون کیونگ : آره عزیزم تو بخور

فیلیکس : مرسی

مین یون کیونگ : نوش جونت عزیزم

نیم ساعت بعد

فیلیکس : خب من دیگه برم آماده بشم

یون کیونگ : از الان

فیلیکس : آره الان تازه میخوام برم انتخاب کنم چی بپوشم

مینهو : دیدین گفتم، اگه از همین الانم بره رأس ساعت 12:00 آماده میشه

فیلیکس : هیونگ

مینهو : مگه دروغ میگم

فیلیکس : ایش..من رفتم

یون کیونگ : پسرم تو هم برو لباست رو عوض کن لباس راحت تر بپوش

مینهو : میرم..ولی مامان من که مثل پسر کوچیکت نیستم 5 دقیقه ای آماده میشم

مین یون کیونگ : باشه ☺

جونگ هی : سلام

یون کیونگ و مینهو : سلام

جونگ هی : خوبین

مینهو : آره شما خوبین

جونگ هی : منم خوبم.. فیلیکس کجاست

یون کیونگ : رفت آماده بشه

جونگ هی : از الان

مینهو : آره پدر جون پسرت خیلی طولش میده تا آماده بشه، الان تازه رفت انتخاب کنه که چی میخواد بپوشه

جونگ هی : بلهههه

ساعت 11:30

جونگ هی : خب همگی آمادن..بریم

فیلیکس : آره بریم

مینهو و یون کیونگ : بریم

به سمت خونه خواهر یون کیونگ حرکت کردن و بعد نیم ساعت رسیدن و رفتن جلو و زنگ زدن

به سمت خونه خواهر یون کیونگ حرکت کردن و بعد نیم ساعت رسیدن و رفتن جلو و زنگ زدن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Troubled LoveWhere stories live. Discover now