پارت دهم
آخر هفته به سرعت از راه رسید . تو این یک هفته ، چان مثل تمام مرد های متاهل شب به خونه همسرش میرفت و پیش مینهو میخوابید . مینهو هم از اینکه چان تا حدی رفتارش بهتر شده و نادیده اش نمیگرفت ، کاملا خوشحال بود. خوب میدونست برای اینکه دل همسرش رو مثل قبل به دست بیاره و خنده های زیباش رو ببینه راه سختی رو پیش رو داره.
روز پنج شنبه بود که سفارش های مشتریاش رو تحویل داد و کار جدیدی قبول نکرد. تا آخر هفته فقط ۳ روز وقت داشت.
**(نویسنده : هفته در اروپا و آمریکا و آسیای شرقی از دوشنبه شروع میشه وتا جمعه ادامه پیدا میکنه ، آخر هفته اونها شنبه و یکشنبه هست)**
تو این ۳ روز نمیدونست باید چیکار کنه .. به پدرش خبر داده بود که قراره از کشور خارج بشه ، تو این هفته هم از جیسونگ خبری نبود پس کاملا پرونده اون عشق احمقانش بسته شده بود .
فکری به سرش زد . میدونست تا زمانی که برسن فرانسه نمیتونه خیلی کاری برای چان انجام بده . این روزا هم که اصلا خونه نبود و شب هم وقتی برمیگشت از شدت خستگی بیهوش میشد .
با چان حرف زده بود ، کاری نمونده بود که پسر کوچیکتر بتونه برای کمک به همسرش انجام بده . همه کارها و خود چان انجام داده بود .
پس برای تشکر از کریس میتونست هدیه ای براش آماده کنه تا شاید بتونه اولین قدم رو برای به دست آوردن دل همسرش برداره .
پس دست به کارشد . اون شب چان به خونه نیومد ، به مینهو خبر داد که این روزای آخر سرش خیلی شلوغه و اون شب مجبوره تو شرکت بمونه . مینهو اولش کمی ناراحت شد ولی از پشت تلفن بعد از اینکه کلی خودش رو برای همسرش لوس کرد و نق نق هایی همراه با حرفای عاشقانه به کریس زد ، فرصت رو غنیمت شمرد و به سراغ آماده کردن هدیه اش رفت.
دو روز بعد وقتی که فرداش یعنی یکشنبه پرواز داشتن ، خبری که چان به مینهو داد ، پسر کوچیکتر و کاملا عصبی کرد:
_مینهو گوش کن بهم چرا انقد داد میزنی ؟ فقط برای یه سری از کارهای شرکت داره میاد ، تو رییس اون شرکتی باید ازش ممنون هم باشی
_ممنون؟! به چه دلیل فاکی باید از کسی که تلاش میکرد من و تو رو از هم جدا کنه ممنون باشم ؟
_بسه مینهو ، حتی پرواز هیون هم باما نیست . فقط یکی دو هفته میاد فرانسه و پیش ما میمونه تا کارهای شرکتت درست بشه .
_چان نمیخوام بیاد وسط زندگیمون … چرا این آقا همه جای زندگی ما هست؟ خب تو اون شرکت و راه انداختی چرا باید آچار فرانسه اون شرکت خراب شده ، هوانگ باشه ؟!
_بازهم دلیلش خودتی … وقتی خواستیم ازدواج کنیم من فقط چمدونم رو جمع کردم و برگشتم کره . میشد گفت شرکت و همه چیز ول کردم به امید اینکه هیون هست … من یه مدتی میشه در جریان شرکت و کارهاش نیستم
CZYTASZ
Force Marriage ازدواج اجباری
Fanfictionکاپل : چانهو / مینسونگ / هیونلیکس ژانر: عاشقانه ، ازدواج اجباری ، اسمات ، فلاف و برشی از زندگی ، هیجانی 💔 🖤 خلاصه ای از داستان: عاشقانه ای کوتاه از زندگی لی مین هو ...پسری که قربانی خواسته های پدرش شده و برای اینکه بتونه با عشقش زندگی جدیدی شروع...