پارت یازدهم

73 7 0
                                    

پارت یازدهم 

فرایند پیاده شدن از هواپیما  ، سوار تاکسی شدن و رسیدن به خونه ، حدود یک ساعتی طول کشید . همون‌طور که انتظارشو داشت ، مثل عمارت پدر شوهرش که پر از خدمه و نگهبان بود ، خونه چان هم همینطور بود فقط در ابعاد کوچیکتر . 

مینهو که از دیدن حیاط بزرگ ، سرسبز و پر از گل های زیبا به وجد اومده بود ، قسم خورد حتما یک روزی از این نمای زیبا تابلویی می‌کشه و اون و تو اتاق خودش و همسرش نصب می‌کنه

_خوش اومدید ارباب 

خدمتکاری که برای خوش آمد گویی به استقبالشون تا جلوی در ورودی اومده بود گفت و بعد دسته گلی زیبا از گل های باغی که مینهو کنارش ایستاده بود تقدیم او کرد. 

چان پشت سر مینهو ایستاده بود و کیف کوچیک خودش و همسرش رو حمل میکرد . دستی پشت کمر مینهو گذاشت و او رو کمی به جلو هل داد تا وارد خونه بشه . 

_ممنون یوبو‌ ، خیلی زیبان … 

بوسه روی گونه همسرش گذاشت و همراهش وارد خونه شد. 

بعد از صرف ناهار ، حالا مینهو که به شدت احساس خستگی میکرد ، خودش رو کش و قوس داد و دوباره با جلو آوردن لب هاش و نگاه خواب آلودش به چان زل زد . 

_خوابت میاد میتونی بری تو اتاق بخوابی …

_ یعنی تو خسته نیستی ؟ من دیشب نذاشتم تو خوب بخوابی ، چطور خوابت نمیاد وولفی من؟ 

_وولفی؟ 

_اوهوم میشه همون گرگ کوچولو موچولو ولی قدرتمند …یعنی تو 

و بعد دوباره مثل یک گربه بازیگوش ، روی بدن همسرش که آیپدی دستش بود و کارهای شرکت انجام میداد ، پرید و خودش رو به بدنش می‌مالید. 

چان که دید اینطور کار کردن فایده نداره ، مینهو رو تا اتاق برد و خودش هم کنارش دراز کشید . پسر کوچیکتر با آغوش همسرش سریع به خواب رفت و چشمای چان هم گرم خواب شده بودن که هیونجین پیام داد رسیده :

ـ بیا عمارت ، مینهو خوابیده … خودت باید باهاش صحبت کنی . 

_ سخته ، همسرت خطریه  …نگران جونمم

چان آروم خنده ای کرد و برای اینکه همسرش بیدارنشه کمی رو تخت جا ب جا شد ، سر پسر کوچیکتر روی بالشت گذاشت و از تخت پایین رفت . دکمه برقراری تماس رو زد : 

_ هیون ، قراره باهاش فامیل بشی ، تا آخر عمرت نمیتونی ازش فرار کنی که … 

_ نمیدونم چه گناهی کردم که عاشق برادر همسر تو شدم .. 

_مینهو انقدی هم بد نیست هیون … درسته  هنوزم دلخورم ولی همینکه سعی می‌کنه درستش کنه خوبه ….امیدوارم برادرش هم توی رابطه مثل مینهو باشه

 Force Marriage  ازدواج اجباری          Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang