•|کوچولوی دراماتیک(بخش‌اول)|•

961 192 90
                                    

شب گذشته، به‌لطف بندانگشتی‌کوچولو همگی به‌آرومی خوابیده بودن و حالا یونگی مشغول درست‌کردن صبحانه بود. جونگ‌کوک هنوز خواب بود، جیمین و آبی مثل مسخ شده‌ها بالای سرِ، بندانگشتی نشسته بودن و نگاهش می‌کردن.
آبی همون‌طور که به آرومی قربون صدقه‌ی بندانگشتی می‌رفت درحال درست‌کردن لباس کوچیکی برای تن کوچیک و تپلی اون پسر بود.
بندانگشتی به آرومی بدنش رو کش داد و خمیازه‌ی نرمی کشید. مشت‌های کوچیکش رو روی چشم‌هاش فشار داد و با دیدن آبی و جیمین فوری بلند شد و نشست، غمگین پلک‌زد و دست‌های کوچیکش رو زیر لپ‌هاش برد.
- چی‌شده کوچولو؟
_ من دیشبی خوابم برد، تهشم کوکی بزرگه ندیدم بخورم!
مشت کوچکش رو روی، رون تپلش کوبید و لب‌هاش رو آویزوون کرد؛ که آبی لبخند کوچکی زد و با سرانگشتش چونه‌ی پسر رو نوازش داد.
_ کیوتی، کوکی دیشب تبدیل نشد ناراحت نباش.
بندانگشتی کمی چشم‌هاش رو چرخوند و بعد بلند شد، دستی به شکمش کشید و گفت:
_ کوکی، کو؟ شکمم گشنشه!
_ مطمئنی اون گشنشه و تو گشنت نیست؟
بندانگشتی با غیض نیم‌نگاهی حواله‌ی جیمین کرد و تند تند گفت:
_ بله خیرشم که، اون گشنشه همش می‌خوره تپلی شه من به اندام خوب وفادارم‌، تو شهر بندانگشتی‌ها یه‌پا مدل بودم برای خودم.
جیمین با تعجب بهش چشم‌دوخت و آبی با نوازش شکم کوچیک پسر گفت:
- از کجا می‌دونی مدل چیه؟
بندانگشتی کوچولو آرپم بلند شد و همون‌طور که تلاش می‌کرد خودش رو به اتاق جونگ‌کوک برسونه گفت:
- از تلویزیون کوکی دیدم، دیشب با یونی هیونی.

جیمین با تعجب بهش چشم‌دوخت و آبی با نوازش شکم کوچیک پسر گفت:- از کجا می‌دونی مدل چیه؟بندانگشتی کوچولو آرپم بلند شد و همون‌طور که تلاش می‌کرد خودش رو به اتاق جونگ‌کوک برسونه گفت:- از تلویزیون کوکی دیدم، دیشب با یونی هیونی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝐖𝐢𝐧𝐬𝐨𝐦𝐞Where stories live. Discover now