•|کوچولوی دراماتیک(بخش دوم)|•

924 191 65
                                    

جونگ‌کوک گاز ریزی از پنکیکش گرفت و تهیونگ بدون اهمیت به بقیه خودش رو بین پنکیک‌هاش پرت کرد، توی بشقاب دراز کشید و به‌حالت سینه‌خیز، کمی از پنکیک‌ها رو خورد.
آبی با نوک انگشتش سر پسر رو نوازش داد و گفت:
- کوچولوی ما چشه؟
- کوکی بهم گفت پرتم می‌کنه بیرون.
لقمه توی گلوی جونگ‌کوک پرید و بندانگشتی همچنان با معصومیتی دروغین بهش نگاه می‌کرد، جیمین لیوان آب پرتقال رو به‌دست جونگ‌کوک داد و بعد کمی نوشیدن داد زد:
- من همچین چیزی نگفتم.
- گفتی، بهم گفت خوراک روباهم می‌کنه، آبی‌‌جونم!
بندانگشتی، با بغض لب زد و انگشت آبی رو بغل گرفت، آبی عصبی کوسن توی دستش رو توی صورت جونگ‌کوک زد، به چه حقی بندانگشتی کوچیک رو ترسونده بود؟

- گفتی، بهم گفت خوراک روباهم می‌کنه، آبی‌‌جونم!بندانگشتی، با بغض لب زد و انگشت آبی رو بغل گرفت، آبی عصبی کوسن توی دستش رو توی صورت جونگ‌کوک زد، به چه حقی بندانگشتی کوچیک رو ترسونده بود؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

- نمی‌تونه، خودش رو بیرون می‌کنیم.
یونگی که شاهد دراما بود، پنکیک آبی رو هم خورد و با لبخند گفت:
- خفه شید، تا همتون ندادم شیر بخوره، جنگله دیگه.
آبی، بندانگشتی و جیمین به‌طور همزمان چشم غره‌ای به یونگی رفتن و بندانگشتی از فرصت استفاده کرد و شروع به گازگرفتن دست جونگکوکی کرد.
- عجیب‌الخلقه روانی، ولم کن.
با خشم بندانگشتی بلند کرد و روی میز گذاشت، نفسی کشید، به جای دندون های اون فسقلی چشم دوخت و فکش رو از عصبانیت به هم کشیده شد.

بعد از درامای صبح، حالا همگی با بساط پیک‌نیک و کوکی‌های خوشمزه‌ای که بندانگشتی برای بدست آوردنشون زحمت کشیده بود، وسط جنگل درحال ریلکس‌کردن بودن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد از درامای صبح، حالا همگی با بساط پیک‌نیک و کوکی‌های خوشمزه‌ای که بندانگشتی برای بدست آوردنشون زحمت کشیده بود، وسط جنگل درحال ریلکس‌کردن بودن.
البته که، زحمات بندانگشتی شامل، گریه و جیغ و سواستفاده از احساسات آبی بودن.

البته که، زحمات بندانگشتی شامل، گریه و جیغ و سواستفاده از احساسات آبی بودن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


باد سوسوزنان بین شاخه‌ها درحال بازیگوشی بود، خورشید گوشه‌ای‌ترین نقطه‌ی آسمون بود و هوا مطلوب و بهاری، برای همین یونگی زیر یکی از درخت‌ها درحال دیدن خواب نارنگی‌های خوشمزه بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

باد سوسوزنان بین شاخه‌ها درحال بازیگوشی بود، خورشید گوشه‌ای‌ترین نقطه‌ی آسمون بود و هوا مطلوب و بهاری، برای همین یونگی زیر یکی از درخت‌ها درحال دیدن خواب نارنگی‌های خوشمزه بود.
آبی درحال اختراع چیز جدیدی بود، جونگ‌کوک توی گوشیش گشت می‌زد و جیمین، خب اون و بندانگشتی درحال کشف روش‌های نوینی برای خراب‌کردن اعصاب جونگ‌کوک بودن.
بندانگشتی آروم به پاش ضربه زد و با حالت متفکری گفت:
- من که زورم نمی‌رسه...
جیمین سری تکون داد، طناب رو کشید و با لبخند گفت:
- تو فقط بکشونش این‌جا، بعد من کارش رو یک‌سره می‌کنم.
چشم‌های اون موجود کوچولو در کسری از ثانیه گرد شدن، مشت کوچیکش رو بلند کرد و با تهدید گفت:
- می‌کشیش!؟
- نه، بدو بدو وقتشه.
جیمین پشت درخت پناه گرفت و جونگ‌کوک که در به در دنبال آنتن می‌گشت عصبی پوفی کشید، بندانگشتی فورا خودش رو جلوی درخت دراز کرد و شروع به جیغ زدن کرد.
- جونگ‌کوکی... کوکی... پام...
گریه و جیغ‌های بندانگشتی باعث شدن تا جونگ‌کوک سریع سمتش بره، با رسیدن به درخت، درست لحظه‌ای که خم شد تا اون موجود رو چک کنه، لبخند شیطانی روی لب‌های کوچیک تهیونگ شکل گرفت و سطلی پر از گل و لای روی سر جونگ‌کوک ریخته شد.
خب، قتل یه بندانگشتی زیاد هم بد نبود، جونگ‌کوک اون رو می‌کشت!

خب، قتل یه بندانگشتی زیاد هم بد نبود، جونگ‌کوک اون رو می‌کشت!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نظرات شما، باعث می‌شن زودتر پارت بدهم، یوهاها بچه‌های خوبی باشید؛ نظر بدهید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نظرات شما، باعث می‌شن زودتر پارت بدهم، یوهاها بچه‌های خوبی باشید؛ نظر بدهید.

𝐖𝐢𝐧𝐬𝐨𝐦𝐞Where stories live. Discover now