___________________________________________
_ هر کس که بهت نزدیک بشه رو میکشم ! نابودش میکنم !
___________________________________________
_ با این کارتون باید از خوابگاه اخراج بشید !
کم دردسر داشت حال آن پسر مزاحم هم افزوده شده بود ؛ دقیقاً به چه گناهی مرتکب شده که باید اینگونه تقاص پس دهد ؟
_بگید چه اتفاقی افتاده ؟ یکیتون توضیح بده سریع !
آرس واقعا چیزی برای گفتن نداشت. آن پسر بی دلیل و بی جهت به محض ورود شروع به کتک زدن آرس کرد !_سرپرست همونطور که مبیبنید از سلاح گرم استفاده کرده من میتونم ازش شکایت کنم !
ناگفته نماند آن پسر عجیب و غریب چاقویی به دست آرس داد و خودش را قربانی جا زد .
_آرس گارسیا ! این چیزا چه معنی میدن !؟ کمترین چیزی که میتونم در نظر بگیرم اخراج از خوابگاهه !
آرس سرش را در پایین ترین حد ممکن گرفت و به فکر فرو رفت
او در حال حاضر فقط یک جا و مکان داشت آن هم خوابگاه دانشگاه بود . اگر آنرا هم از دست میداد باید به یک باره شب را در خیابان ها سپری میکرد ._ولی سرپرست ... اون خودش شروع کرد تقصیر من نبود این چاقو مال من نیست .
پسرک مجرم از جا پرید و قیافه مظلوم هارا به خود گرفت
آن پسر یک بازیگر به تمام معنا بود :
_چطور میتونی ثابت کنی ؟ حتی اون هم اتاقی هشتصد کیلوییت هم طرف منو گرفته تو داشتی به من صدمه میزدی !
آرس به حال خود تاسف خورد
«اگه این همه از غذا هامو بهش نمیدادم الان وضعم بهتر بود ؟ »
بوگدان پوپوف هم اتاقی پر خور و بی لیاقت آرس بود.
تقریباً باهم میساختند .
در طول روز بوگدان به باشگاه ها یا پیست دوچرخه سواری میرفت و سرش را اینگونه گرم میکرد و آرس هم از اتاق خالی از اشخاصِ مزاحم لذت میبرد .
آرس در بیشتر مواقع تغذیه اش را به جای سلف غذا خوری در اتاقش مصرف میکرد
اما این مصرف «خوردن »نبود
او بیشتر غذا را به بوگدان میداد و باقی مانده را به گربه ها یا گنجشک های خوابگاه.
خیلی کم پیش می آمد باهم مکالمه کنند .آرس ساکت بود و بوگدان هم مغرور و بد اخلاق ، با اینکه از خوردن غذاهای آرس لذت میبرد اما همیشه از داشتن همچین هم اتاقی ای ناراحت بودکار بوگدان همانند خوردن نیشکر بود ؛ شیرینی که به پایان میرسد اورا رها میکند .
به هر حال او پسر یکی از پولدار ترین افراد روسیه بود ؛ باید هم از داشتن همچنین هم اتاقی خجالت میکشید و خشمگین میشد .
YOU ARE READING
are you my angel ?
Romanceبه چهره اش خیره شد و از گردن سفیدش دل کند. دستش را روی آن صورت زیبا گذاشت . حس دلتنگی درحال شکاف آن قلب درون سینه اش بود . اورا آزار میداد و وا میداشت با همان اسمی که دوست دارد صدایش کند : _فرشته ! فرشته ی من ! صدای موسیقی بلند گوشنواز تر شده بو...