-چیکار میکنی منو از اینجا بیار بیرون!
مون سوا با دست های لرزون میله های قفس بزرگ رو مثل یک زندانی گرفت و در حالی که از شدت سرما میلرزید، به چهره راضی جونگکوک خیره شد...
جونگکوک با پوزخندی ترسناک در میله ای قفس رو قفل کرد و کلیدش رو داخل جیب لباس قدیمی و خاک خورده اش گذاشت و دوباره به دختر خیره شد:
-حالا جرعت داری یه بار دیگه به فرار فکر کن!
-یعنی چی؟واسه چی؟منو ول کن من باید برم پیش خانواده و دوستام اونا نگرانمن!
-تنها خانواده تو منم سوا...من!
پسر با لبخند بینی سرخ شده ی سوا رو لمس کرد و بلند شد...
-به اینم فکر نکن که حالا حالاها از اینجا بیرون میای...
و با بالا انداختن ابروهاش از اون مکان دور شد؛ سوا، ترسیده و بی چاره، روی زمین سرد و آهنی قفس افتاد و در حالی که نفسش بخار مانند توی هوا شکل میگرفت، بدنش میلرزید و بینیش از شدت سرما قرمز شده بود به محل رفتن جونگکوک خیره شد تا زمانی که چشم هاش به آرومی سیاهی رفتن و به خواب عمیقی فرو رفت...
چشم هاش رو با حس درد شدیدی داخل استخون های بدنش به هم فشار داد و بعد باز کرد، اما این بار به جای فضای سرد و کشنده قفس دوباره داخل همون اتاق گرم قبلی بود...
به محض چرخوندن نگاهش به اطراف با جونگکوکی که پشت بهش جلوی آینه ایستاده بود و لیوانی که به نظر محتواش خون بود خیره شد.
-چخبره اینجا؟من-
-توی قفس بودی...
مرد برگشت و اینبار از نیم رخ با چشم های سرد و قرمزش به دختر خیره شد:
-هشت ساعت، از درد و سرما بیهوش شده بودی اما امکان نداره مریض بشی چون الان انسان نیستی...
-تو کی هستی؟جدی، تو با من چیکار داری؟
پسر کمی به صورت دختر نزدیک شد و جواب دختر رو با لبخندی داد:
-فکر کنم همه چیز رو توی خاطراتم دیده باشی...تو زندگی دوم زنی هستی که من عاشقش بودم، با همون صدا، صورت، و روح...
جرعه دیگه ای از لیوانش نوشید و ادامه داد:
-ومپایر ها فقط یکبار توی زندگیشون عاشق یه نفر میشن و در واقع، عاشق روح اون شخص شدن و اگه زندگی بعدیشون رو پیدا کنن دوباره بهشون کشش پیدا میکنن!اون دوربینی که تو باهاش از من عکس گرفتی دوربین نفرین شده ی خودت توی زندگی قبلیت بود و بخاطر همین باعث بیدار شدن من شد!
-ب-بیدار شدنت؟
-من هیچوقت نمرده بودم طبق چیزایی که خدمتکار ها میگن من طلسم شده بودم، البته خودم به جز خاطراتی که با تو داشتم چیز دیگه ای یادم نمیاد...
ВЫ ЧИТАЕТЕ
ماه قرمز | Red moon
Про вампиров| استریت | هوانگ مون سوا، دانشجوی سال سومی رشته ی برنامه نویسی... چی میشه اگه از یه مغازه ی عجیب و غریب دوربین گرون قیمتی رو بخره که اجساد رو زنده میکنه، و بعد از جسد جئون جونگکوک، قدرتمند ترین ومپایر دنیا که داخل موزه بوده عکس بگیره؟ "جونگکوک با تع...