part 1

106 16 6
                                    

صورت اون پسر دقیقا جلوی صورت سونو بود، یا به طور دقیق تر، لباش چند اینچ تا رسیدن به لبای سونو فاصله داشت، شاید بخاطر همین بود که سونو انقدر خودشو به دیوار چسبونده بود که نزدیک بود تو دیوار محو شه.

-میخوام ببوسمت.

پسر دیگه که دستاش به سمت لاله گوش سونو میرفت با صدای بمش اطلاع داد و بدن کیپ شده ی سونو رو لرزوند.
چشمای خمار شده ی پسر که خواستنو فریاد میزد از روی لبای سونو برداشته نمیشد؛ نوک انگشتای گرمشو بلاخره به گوش سونو رسود و روی گوشش اروم اروم کشید و همزمان.. لباشو روی رلبای سونو گذاشت ...

-هـــــی!!!! بهت گفتم بلند شو بچه!

سونو چشمای روباهیشو تا اخر به لطف جیغ و دادای مامان عزیزش باز کرد و درحالی که به کج ترین حالت رو تخت دراز کشیده بود و پتوشو به ماتریکس فرستاده بود آهی از نارضایتی کشید.

-مامـــــان! تازه به جاهای خوبش رسیده بود!!

حرفش با بالشتی که توسط مامانش تو صورتش پرتاب شد، تموم شد و سونو تصمیم گرفت ناراحتیشو از تموم شدن خواب رویایی‌ای که احتمالا از یکی از یائویی هایی که تازگیا خونده بود نشاءت گرفته بود، برای خودش نگه داره.

تمام وقتی که بخاطر کثیف بودن اتاقش یا به قول مامانش "خوکدونی" غر میشنید یا حتی وقتی که لباسای دبیرستانشو میپوشید، داشت سعی میکرد یادش بیاد اون پسر تو خوابش دقیقا کی بود؟
کراواتشو تو آینه درست کرد و یه لبخند شیرین زد و بدون خجالت از حضور مامانش گفت،

-اخه چجوری همچین پسر خشگلی هنوز سینگله؟؟

بدون توجه به نگاه ناامیدانه ی "این چیبود من دنیا اوردمِ" مامانش، همراه خواهرش به سمت دبیرستان راه افتاد.

-احتمالا پسر تو خوابم سونگهون بوده.

سونو بعد گفتن این حرف سرشو تکون داد و خودشو تایید کرد، البته که سونو گی بودنشو از خواهرش یعنی "اونچه" پنهان نمیکرد، یعنی اصلا چرا باید اینکارو میکرد وقتی خواهرش میخواست بهش مدال بده وقتی خبر گی بودنشو شنید، یه فوجوشی تمام عیار.

اونچه که از کراش و فانتزیای تموم نشندنیه برادر بزرگترش راجب پارک سونگهون خبر داشت هم درست مثل برادرش سرشو به نشونه تایید بالا پایین کرد.

-اوه؟ پارک سونگهون؟
اونچه گفت.

برادرش که تو دنیای خودش سیر میکرد و سرش با فکر و خیال راجب سونگهون گرم بود دوباره تایید کرد، اونچه با شیطونی لبخند ریزی زد و ابروهاشو انداخت بالا و بعد از اینکه شونشو به شونه بردارش زد با انگشت به یه جا اشاره کرد،

- منظورم اینه که پارک سونگهون اونجاست، کراشت~~

درسته که اونچه قسمت کراشو کشیده گفت و یه چشمکم تهش زد ولی خب ... سونو چجوری میتونست به اون توجه کنه وقتی سونگهونی که تو این سه ماه تابستون بدجور دلش براش تنگ شده بود، با اون قد بلندش دستاشو تو جیبش گذاشته بود و جوری میخندید که دندونای نیش بلندشم معلوم شده بود و دل تو دل سونو نمیزاشت، همه چیز راجب اون سکشی بود، حتی لباس فرم مسخرشون یا کوله پشتیش که همیشه کج مینداخت، حتی هوای اطرافشم سکشی بود.

-آخخخ

سونو درست مثل هر روز آنچنان غرق فکر سونگهون شده بود که متوجه نشد کِی پهلوش خورد به کنار یکی از میزای کلاسش، و البته که اولین کاری که کرد این بود که ببینه کراشش متوجه این سوتی شده یا نه‌، و بـــــله! سونگهون با چشمایی که توش تمسخر بود بهش نگاهی انداخت و بعد دوباره صورتشو برگردوند سمت جیک.

با دیدن این واکنش سونو لباشو روی هم فشار داد و احتمال داد امسالم همه چیز مثل دو سال گذشته بشه، سونگهون هنوزم به دلایلی که نمیدونه از سونو خوشش نمیاد، البته چیزی که سونو احتمال نمیداد این بود که نگاهای عجیب و غریب و پر از حسادت سونو به جیک، دوست صمیمی سونگهون، باعث تنفر سونگهون شده.

سونو که زل زده بود به جیک و چند تا از اون چشم غره های معروفی که از مامانش بهش ارث رسیده بودو روش پیاده میکرد متوجه نشد نوبت میز اوناست که بلند شن و خودشونو برای کلاس معرفی کنن، پس بعد از اینکه حسابی پاچه خواری معلمو کرد که همین روز اول به خانوادش تلفن نکنن بلاخره بعد از تاخیر خودشو معرفی کرد تا نوبت به بغل دستیش که پارسال تو کلاس دیگه ای بود رسید.

-سلام به همگی، یانگ جونگوون هستم.
جونگوون با یه لبخند درخشان معرفی کوتاهشو تموم کرد و دل همرو برد.

معلم زبان بعد از شنیدن معرفی همه تصمیم گرفت با توجه به نمره های سال قبلشون اونارو دو به دو گروه بندی کنه.
- کسایی که باعث پیشرفت هم گروهیشون بشن نمره جداگانه دارن، گروه اول، یانگ جونگوون و ...

معلم مکث کرد و چهره ناراضی ای از دیدن اسمی در لیست دانش اموزاش به خودش گرفت.

- پارک جونگ سونگ.

چشمای جونگوون درشت شد، اون چیزای زیادی از جی معروف شنیده بود و قطعا بین همه اون چیزا هیچکدومشون خوب نبوده، با احتیاط سرشو کمی به سمت صندلی جی چرخوند و بعد شوکه شد، جی هم داشت به اون نگاه میکرد. جونگوون همونطور که تمام تلاششو میکرد تا حالت صورتشو حفظ کنه و لبخند ضایعی بزنه، ناخوداگاه زیر لب گفت..

-بدبخت شدم.

__________

این پارت بیشتر روی سونو تمرکز کرده بود پارتای بعد بقیه افراد و کاپلا هم وارد داستان میشن

ووت و کامنت یادتون نره

Prove ITWhere stories live. Discover now