part 6

45 8 4
                                    

وارد سالن بزرگ و نورانی مهمونی شد، سالن خونه جیک، البته ترجیح میداد بگه خونه پدر جیک یعنی مدیر و صاحب مدرسه. سونو توقع داشت وقتی با اون لباسا و گریم حرفه ای که خواهرش روش پیاده کرده بود مقابل اون همه آدم قرار میگیره حسابی ترسیده باشه و استرس داشته باشه که نشناسنش، ولی زرق و برق اون خونه چشمشو کور کرد، نه از قشنگیش، از حسادت! اون هیچ از جیک خوشش نیومد و اینکه انقدر زندگی لاکچری ای داره رو مغزش رژه میرفت شاید چون چون این قضیه جیکو حریف عشقی قدر تری میکرد.
سونو چشماشو که با گریم بزرگ تر به نظر میرسید ولی هنوز حالت روباهیشو حفظ کرده بود ریز کرد و تک خندی به تمسخر زیر لب کرد، چشمش به خواهرش اونچه که جداگانه به مهمونی اومده بودن تا کسی شک نکنه کرد و متوجه نگاه شکست خوردش شد، گیج به چشماش زل زد و سرشو کج کرد تا مثلا تلپاتی خواهر برادری انجام بده... احتمالا کارمای وقتایی که به خواهرش میگفت "تو سر راهی ای" گردن گیرش شده بود که تلپاتی خواهر بادری جواب نداد، برای همین سعی کرد بیشتر از این به چیزای منفی و نگاه خواهرش فکر نکنه و خیلی دخترونه و خفن راهشو ادامه بده تا سونگهونو پیدا کنه، پس دستاشو بالا اورد و تو هوا کنار صورتش به عقب پرتاب کرد، مثلا میخواست موهاشو عقب بزنه که یادش اومد کلاه گیسش کوتاهه! وقتی متوجه‌ نگاه بعضیا رو ضایع بازیاش شد تو ذهنش به کلاه گیسش فوش داد و سریع دو تا دستاشو با شتاب اینور اونور کرد و حین جلو رفتن ادای پشه کشتن در اورد.
خب این قطعا اون مدل خفنی که میخواست وارد بشه نبود!

جونگوون که تنهایی بین جمعیت ایستاده بود و کم کم داشت معذب میشد دور و اطرافو نگاه کرد به امید اینکه سونو دوست جدیدشو پیدا کنه هر چند کسی که کنارش ایستاد اونی نبود که منتطرش بود.

-بچه! قولتو که یادت نرفته؟!

جی کنار جونگوون که هنوز قبول کردن اینکه همسنن براش زیادی بود ایستاد، راستش قولشون یه بهونه بود، جی نمیدونست چرا ولی دلش میخواست کنار این بچه بزرگ بهادر باشه.
جونگوون که با شنیدن لحن جی دوباره متوجه شد چرا همه فکر میکنن قلدره لبخند فشاری ای زد که از نظر جی خیلی کیوت بود.

-قرار بود بهت کمک کنم چجوری مثل آدم خوبا بنظر برسی..

-درسته بهرحال تو به عنوان کسی که راحت مردمو میزنه زیادی خوب بنظر میرسی.

جی نظر صادقانشو گفت و دوباره جونگوونو شرمنده کرد، هرچند قصدش واقعا این نبود ولی ازونجایی که انگار اون بچه گاردشو کمتر کرد و قیافش نرم تر و مهربون تر شد جی اونقدراهم ناراضی نبود.
جونگوون سرفه ی کوچیک و معذبی کرد و لبخند بعدی ای که زد یکم صادقانه تر بود.

-آمم- خب اول باید... مهربون تر حرف بزنی..؟

جونگوون که با لبخند بهش راهنمایی رسوند با دیدن اخمای غلیط جی بعد شنیدن حرفش فهمید که هنوز زوده که به اون مرحله برسن، داشت دوباره معذب میشد که نگاهش به لیوان تو دست جی افتاد که درست مثل شراب تکونش میداد و سریع اون لیوانو از دستش کشید.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 04 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Prove ITWhere stories live. Discover now