part 3

222 29 21
                                    

جیک بعد از تموم شدن مدرسه با لبخند به سمت خروجی میرفت و سعی میکرد به دخترایی که مثل همیشه با چشمای قلبی به اونو و سونگهون نگاه میکنند توجه نکنه.

-روز خوبی بود~ البته به دانش اموزایی که باهاشون تو یه کلاس افتادیم اصلا احساس خوبی ندارم.

پدر جیک مدیر و صاحب مدرسه بود و متوجه نمیشد چرا پدرش باید اونو همراه یه گروه قلدر تو یه کلاس بندازه. البته اینجوری نبود که بترسه چون هر چی نباشه اینجا مکان اون بود، میتونست تا حدودی امنیت خودشو تضمین کنه. وقتی صحبت از گروه جی شد یاد جونگوون و شانسش تو کلاس زبان افتاد، اونا سال پیش همکلاسی بودن و همه میدونستن جونگوون چه شخصیت دوست داشتنی و خجالتی ای داره و با این اوصاف خوراک قلدرایی مثل جیِ.

- بیچاره جونگوون.

جیک که مکالمه تک نفرش کم کم داشت اذیتش میکرد به سونگهون که درست کنارش راه میرفت نگاه کرد و فهمید اون هیچ قصدی برای جواب دادن بهش نداره، بنظر فکرش حسابی درگیر میومد و جیک میدونست که اون فعلا تو این دنیا سیر نمیکنه. جیک اینو هم میدونست که دوستش چرا بی اعصاب بنظر میاد، بخاطر دانش اموز انتقالی، لی هیسونگ.
سونگهون از اون ادمایی بود که همیشه سرش تو کتاباشه و البته همیشه برای بیرون رفتن میپیچونتش که به درساش برسه، از اونایی که اگه خودش نمره ی بدی میگرفت تا اخر روز حالش گرفته میشد و خب جیک واقعا هیچ درکی از این احساساتش نداشت از اونجایی که درس خوندن براش اونقدراهم مهم نبود و نمره های بد سونگهون برای اون عالی به حساب میومد.

جیک و سونگهون راهشونو از هم جدا کردن و سوار ماشین های مدل بالای خانوادهاشون شدن، سونگهون به دلایلی واقعا دلش نمیخواست حالا حالا ها به خونه برسه ولی خب گویا کائنات همه لطفی که داشتنو خرج چهره سونگهون کرده بودن و دیگه بیشتر از این ازشون بر نمیومد. سونگهون زنگ خونه ای که برای خیلی ها رویایی بنظر میرسید و البته شایسته پرنسی مثل اون میدونستنش، رو زد و خدمتکاری که بیشتر از مادرش تو بزرگ کردن اون و خواهرش نقش داشته درو باز کرد، سونگهون به کسی که خاله صداش میکرد لبخند زد و تعظیم کوتاهی کرد. چهره خالش گرفته به نظر میرسید و خب دلیلشو میتونست بشنوه.

- اون بی خاصیت!

مادر و پدرش تو سالن نشسته بودن و انگار که یه مکالمه بی اهمیت و عادی داشتن با همون چهره سرد همیشگیشون باهم صحبت میکردن. مادرش حرف پدرشو کامل کرد،

- ناامید کنندس، با اینکه ما همه ی تلاشمونو براش کردیم اون حتی نمیتونه تو مدرسه به اندازه کافی خوب باشه. حتی یه دانش اموز انتقالی با یه خانواده سطح پایین و عادی از اون بهتره.

سونگهون انتظارشو داشت، درسته که اونا هیچوقت وقت نداشتن تا باهاش صحبت های عادی و روزمره داشته باشن، ولی همیشه همه اخبارو از مدرسش میگرفتن، بهرحال اونا هیچوقت کارای خوبی که اون انجام میدادو نمیدیدن، همیشه فقط وقتی اشتباهی میکرد موضوع صحبتشون میشد.

Prove ITTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang